کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درک قدر یا بهای چیزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درک کردن
لغتنامه دهخدا
درک کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). فهمیدن . فهم کردن . و رجوع به درک شود.
-
درک آباد
لغتنامه دهخدا
درک آباد. [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناررود بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری آخوره و 3 هزارگزی راه مالرو عمومی ،با 241 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ محلی و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
سه درک
لغتنامه دهخدا
سه درک . [ س ِ دَ رَ ] (اِ مرکب ) خطی باشد که بجهت قماربازی بر زمین کشند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). رجوع به سه پرک شود.
-
ضامن درک
لغتنامه دهخدا
ضامن درک . [ م ِ ن ِ دَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به ضمان درک شود.
-
جستوجو در متن
-
زمین زدن
لغتنامه دهخدا
زمین زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) بزمین زدن . به سختی بزمین کوفتن چیزی را. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بر زمین انداختن شی ٔ یا شخصی را. (فرهنگ فارسی معین ). || بزمین افکندن خصم خودرا در کشتی . شکست دادن حریف را در نبرد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)...
-
قعرة
لغتنامه دهخدا
قعرة. [ ق َ ع ِ رَ ] (ع ص ) (قصعة...) کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب ). قَعْری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قَعْری ̍ شود. || امراءة قعرة؛ زن در شهوت ، یا آنکه شهوتش در تک فرج باشد، یا آنکه مبالغه خواهد در جماع . (منتهی الارب ).
-
قدر
لغتنامه دهخدا
قدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری . سعدی .فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست . سعدی .نه هر کس سزاوار باشد به صدرکرامت به فضل است و رتبت به قدر. سعدی...
-
ملاخور
لغتنامه دهخدا
ملاخور. [ م ُل ْلا خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) میوه یا چیزی دیگر که به سبب فراوانی ارزان فروخته شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیز ارزان قیمت و نامرغوب را گویند. مثلاًوقتی خیار و طالبی نوبر، با قیمت گران به بازار می آید کسانی که استطاعت خرید آن را...
-
رایز
لغتنامه دهخدا
رایز. [ ی ِ ] (ع ص ) رائز. اسم فاعل از ریشه ٔ «روز». آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج ، رازة. (ازاقرب الموارد). || برپای دارنده . اصلاح کننده ٔ ضیعه ٔ خود. (از ا...
-
منصال
لغتنامه دهخدا
منصال . [ م ِ ] (ع اِ) مَنصیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگی است که بدان کوبند. (آنندراج ). سنگی دراز به قدر یک ذراع که بدان چیزی می کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِنصَل . ج ، مناصیل . (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || از لشکر ج...
-
دورکردن
لغتنامه دهخدا
دورکردن . [دَ / دُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن و محاصره کردن . چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن . (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن . گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی . (یادداشت مؤلف...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی...
-
خفه کردن
لغتنامه دهخدا
خفه کردن . [ خ َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) گلو فشردن . خپه کردن . راه نفس کسی را با فشار دست یا فروبردن چیزی در دهان و حلق گرفتن تا بمیرد. خبک کردن . خپه کردن . || چیزی بر سر آتشدان (سماوری ) گذاردن تا آتش درون بمیرد. با سد کردن منافذ هوا آتش را ک...
-
تنگ فضا
لغتنامه دهخدا
تنگ فضا. [ ت َ ف َ ] (ص مرکب ) محقر. کم گنجایش . تنگ جای . جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جای گیرد : قدر تو بر افلاک سپه راند و سپس گفت ما در تو نگنجیم که بس تنگ فضایی . خاقانی .رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.