کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درکش
لغتنامه دهخدا
درکش . [ دَ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سملقان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری مانه و سر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به نردین ، با 114 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
همنشینی
لغتنامه دهخدا
همنشینی . [ هََ ن ِ ] (حامص مرکب ) هم نشینی . همنشین شدن . با کسی نشستن : پای درکش ز همنشینی شان دیده بردوز تا نبینی شان . سنائی .- همنشینی کردن ؛ با کسی همنشین و دوست شدن . مجالسه . (یادداشت مؤلف ).
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هَُ ] (اِ) آغوش و بغل . (برهان قاطع) : ای عشق خندان همچو گل ای خوش نظر چون عقل کل خورشید را درکش به هل ای شهسوار هل اتی .مولوی .
-
دست سای
لغتنامه دهخدا
دست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
-
پای درکشیدن
لغتنامه دهخدا
پای درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پای گرد کردن : دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز.سنائی .
-
نصیحت گوی
لغتنامه دهخدا
نصیحت گوی . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) نصیحت گو. رجوع به نصیحت گو شود : نصیحت گوی را از ما بگو ای خواجه دم درکش که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .سعدی .
-
زبان را درکشیدن
لغتنامه دهخدا
زبان را درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن زبان در کشیدن : زبان را درکش ای سعدی ز شرح علم او گفتن تو در علمش چه دانی باش تا فردا علم گردد.سعدی .
-
کافرخوی
لغتنامه دهخدا
کافرخوی . [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی کافران دارد. کافرصفت . جفاجو. جفاپیشه . محارب . ستیزه گر : روی درکش ز دهر دشمن روی پشت بر کن به چرخ کافرخوی .خاقانی .
-
بی سعادتی
لغتنامه دهخدا
بی سعادتی . [ س َ دَ ] (حامص مرکب )کیفیت و حالت بی سعادت . بدبختی . ناکامی و نامرادی : پیراهن بی سعادتی ز سر درکش ، صدره ٔ جفا چاک زن . (مجلس چهارم سعدی ).
-
خط بجهان کشیدن
لغتنامه دهخدا
خط بجهان کشیدن . [ خ َ ب ِ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ترک دنیا دادن . تارک دنیا شدن . (ناظم الاطباء) : خط بجهان درکش و بیغم بزی دور شو از دور و مسلم بزی .نظامی .
-
زبان درکشیدن
لغتنامه دهخدا
زبان درکشیدن . [ زَ دَ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خاموش گشتن . زبان در کام دزدیدن . (ناظم الاطباء). از سخن خودداری کردن : نظامی این چه اسرار است کز خاطر برون کردی حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش . نظامی .فی الجمله زبان از مکالمه ٔ او درکشیدن قوت...
-
نگفتنی
لغتنامه دهخدا
نگفتنی . [ ن َ گ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) غیرقابل گفتن . مقابل گفتنی : سخن از دو نوع است یکی نادانستنی و نگفتنی . (منتخب قابوسنامه ص 46). || راز. سِرّ : گفتا نگفتنی است سخن ورچه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش .حافظ.
-
نقاب کشیدن
لغتنامه دهخدا
نقاب کشیدن . [ ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نقاب کشیدن بر چیزی ؛ پرده بر آن انداختن . آن را زیر پرده و روی پوشی پنهان کردن : نوعروسی است این که از رویش خاطر او بر او کشیده نقاب . ناصرخسرو.چو شد آفتاب مرا روی ْ زردنقابی به من درکش از لاجورد. نظامی . ...
-
پشم درکشیدن
لغتنامه دهخدا
پشم درکشیدن . [ پ َ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دورکردن معربد و هرزه گوی از خود به لطائف الحیل . (فرهنگ رشیدی ) : درنمی گنجد اگر موی شود بیهده گوی هر که بیهوده کند عربده پشمش درکش . نزاری (از بهار عجم ).کشیدم پشم در خیل و سپاهش نظامی (از فرهنگ رشیدی...