کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درکردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درکردن
لغتنامه دهخدا
درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . در درون نهادن . بدرون دفع کردن . در میان راندن و داخل کنانیدن و بدرون آوردن . (ناظم الاطباء): قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند هر دو را به خانه در کردند. (گلستان سعدی ) تختّم ؛ انگشتری در کرد...
-
واژههای مشابه
-
غربال درکردن
لغتنامه دهخدا
غربال درکردن . [ غ ِ / غ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بوجار کردن . غربال زدن . غربال کردن .
-
نام درکردن
لغتنامه دهخدا
نام درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن . (آنندراج ).
-
توپ درکردن
لغتنامه دهخدا
توپ درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، تیراندازی با توپ . توپ زدن . توپ انداختن . به صدا درآوردن توپ اطلاع مردم را، چنانکه پیش از این درهنگام افطار و سحر ماه رمضان این کار متداول بود.
-
جستوجو در متن
-
شلک
لغتنامه دهخدا
شلک . [ ش َ ل َ ] (اِ) درخت جوان . || شلیک و درکردن توپ . (ناظم الاطباء).
-
قمپز
لغتنامه دهخدا
قمپز. [ ق ُ پ ُ ] (اِ) در تداول ، دعوای بی دلیل . فخر و مباهات بی مورد. بالیدن نابجا.- قمپز درکردن ؛ دعاوی دروغین کردن .
-
قنپز
لغتنامه دهخدا
قنپز. [ قُم ْ پ ُ ] (اِ) لاف . گزافه .- قنپز درکردن ؛ سخنان گزاف گفتن است . لاف زدن .
-
نام برکردن
لغتنامه دهخدا
نام برکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نام درکردن . نام برآوردن . شهرت یافتن . علم و سرشناس شدن .
-
نام درآوردن
لغتنامه دهخدا
نام درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). نام برآوردن . شهرت یافتن . بلندنام شدن . نام درکردن .
-
غنپز
لغتنامه دهخدا
غنپز. [ غُم ْ پ ُ ] (اِ) در تداول عامه ، دعوی دروغ . لاف . قُمْپُز.- غنپز درکردن ؛ دعوی دروغ و لاف و گزاف کردن . دعوی کردن کسی جاه یا مقامی را که ندارد. سخت لاف زدن .
-
ولغ
لغتنامه دهخدا
ولغ. [ وَ / وُ ] (ع مص ) ولوغ . وَلَغان . به اطراف زبان آب خوردن سگ از ظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن (و این معنی از باب حسب و سمع نیز آید). (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولوغ شود.
-
ولغان
لغتنامه دهخدا
ولغان . [ وَ ل َ ] (ع مص ) ولغ. ولوغ . به اطراف زبان آب خوردن سگ از ظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولوغ و ولغ شود.
-
ولوغ
لغتنامه دهخدا
ولوغ . [ وُ ] (ع مص ) ولغ [وَ / وُ ] . وَلَغان . آب خوردن سگ به اطراف زبان ازظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولغ و ولغان شود.