کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درکات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درکات
لغتنامه دهخدا
درکات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِ درکة، به معنی ته و نشیب است ، و این در مقابل درجات است (که مراتب بهشت باشد)، و درکات به معنی منازل دوزخ است . (از غیاث ) (از آنندراج ) : یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ ، پرسید که موجب ...
-
جستوجو در متن
-
درکة
لغتنامه دهخدا
درکة. [ دَ رَ ک َ ] (ع اِ) درکه . منزلت ، هرگاه نزول آن در نظر گرفته شود و بادر نظر گرفتن صعود آن درجه خواهد بود. ج ، دَرَکات . و درکات النار منازل اهل آتش و جهنم است ، و گویند الجنة درجات و النار درکات . (از اقرب الموارد). پایه ٔ زیرین و طبقه ٔ دوزخ...
-
اکابر
لغتنامه دهخدا
اکابر. [ اَ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است . (یادداشت مؤلف ). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانه ٔ جنوب و مشرق عسلویه . (از فارسنامه ٔ ناصری ) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن [ از توت ] دوشاب خاص اشخاص گیرند. (فلاحت نامه ).
-
منجیات
لغتنامه دهخدا
منجیات . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منجیة، تأنیث منجی . مقابل مهلکات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رهاننده ها. اعمالی که موجب نجات و رستگاری است : دوستی دنیا از مهلکات است و دشمنی وی از منجیات . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 733)... و یا در آنچه محبوب حق است ....
-
درجات
لغتنامه دهخدا
درجات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِدَرَجَة. (منتهی الارب ). پایه های بلند. (غیاث ) (آنندراج ). مراتب . مقامات : اصحاب سلطان ... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند، بلکه بتدریج ... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را مر...
-
خائن
لغتنامه دهخدا
خائن . [ ءِ ] (ع ص ) (از خون و خیانه ) (منتهی الارب ). دغلباز. خیانت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کسی که امانت خود را انجام ندهد. (فرهنگ نظام ). مقابل امین ، غُش . غاش . مِغل . غَلول . غابش . ج ،خائنین و خَوَنة و خانه و خُوّان . (منتهی الارب...
-
درک
لغتنامه دهخدا
درک . [ دَ رَ/ دَ ] (ع مص ، اِ) دررسیدن . (منتهی الارب ). لحاق و رسیدن به چیزی . (از اقرب الموارد و ذیل آن ) : لاتخاف دَرَکاً و لاتخشی . (قرآن 20 / 77)؛ بیم نداری [ ای موسی ] از دریافتن و رسیدن [ قوم فرعون ] و نمی ترسی . || بدست آوردن حاجت ، گویند: ا...
-
جحیم
لغتنامه دهخدا
جحیم . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) آتش سخت شعله زن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || آتش توبرتو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هر آتش بزرگ که در مغاکی افروخته باشند. (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظ...
-
سبب
لغتنامه دهخدا
سبب . [ س َ ب َ ] (ع اِ) رسن و هرچه بدان بدیگری پیوسته شود. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).رسن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 56) : این سبب چه بْوَد بتازی گو رسن اندرین چَه ْ این رسن آمد بفن . مولوی .این رسنهای سبب ها در جهان هان و هان زین چرخ سرگر...
-
دوزخ
لغتنامه دهخدا
دوزخ . [ زَ ] (اِ) جهنم . (لغت محلی شوشتر). جهنم به عقیده ٔ همه ٔ ادیان ، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف ). نقیض بهشت و نام درکات سبعه ٔ آن چنین است : 1 - جهنم ، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند. 2...
-
ذوالکفل
لغتنامه دهخدا
ذوالکفل . [ذُل ْ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل از ذریه ٔ ابراهیم ، نام او دوبار در قرآن کریم آمده است : و اسماعیل و ادریس و ذاالکفل کل من الصابرین . (21 / 85) و اذکر اسماعیل و الیسع و ذاالکفل و کل من الاخیار. (38 / 48) بعضی گویند او الیا...
-
خلاف
لغتنامه دهخدا
خلاف . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از بید است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن...
-
کتاب
لغتنامه دهخدا
کتاب . [ک ِ ] (ع اِ) نامه . ج ، کُتُب ، کُتب . (منتهی الارب ). آنچه در آن نویسند، تسمیة بالمصدر سمی به لجمعه ابوابه و فصوله و مسائله . (از اقرب الموارد). سِفر. (دهار) (نصاب ). مجموعه ٔ خطی یا چاپی . (فرهنگ فارسی معین ).اجتماع چند جزو نوشته شده یا چاپ...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوبهی ). دیری و تأخیر. (ناظم الاطباء). کندی . آهستگی . فرصت . (غیاث ). بطوء. (دهار). آرامی ....