کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درپیوستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درپیوستن
لغتنامه دهخدا
درپیوستن . [ دَ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) پیوستن . متصل شدن . ملحق شدن . (ناظم الاطباء). تلفق : لَوغ ؛ درپیوستن به کسی . (از منتهی الارب ). || وصل کردن . || چسبیدن . || متحد کردن . (ناظم الاطباء). || ادامه دادن .- درپیوستن بکسی ؛ بیاری او آمدن ....
-
جستوجو در متن
-
تخاوض
لغتنامه دهخدا
تخاوض . [ ت َ وُ ] (ع مص ) به سخن درپیوستن با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باهمدیگر مشورت کردن و به سخن درپیوستن با هم . (آنندراج ). تفاوض در حدیث . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
-
تحالز
لغتنامه دهخدا
تحالز. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با هم بسخن درپیوستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
-
تلفق
لغتنامه دهخدا
تلفق . [ ت َ ل َ ف ْ ف ُ ] (ع مص ) درپیوستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
لوغ
لغتنامه دهخدا
لوغ . [ ل َ ] (ع مص ) در دهان گردانیدن ، پس انداختن چیزی را. || درپیوستن به کسی و لازم گرفتن او را. (منتهی الارب ).
-
لصو
لغتنامه دهخدا
لصو. [ ل َص ْوْ ] (ع مص ) درپیوستن با کسی به جهت تهمت و شک . (منتهی الارب ). الانضمام لریبة. (تاج المصادر). لضی . || به زنا خواندن و تهمت کردن زن را. (منتهی الارب ).
-
رجیف
لغتنامه دهخدا
رجیف . [رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَجْف . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). لرزیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت جنبیدن . || جنبیدن و به لرزه درآمدن زمین . || به جنگ درپیوستن یا مستعد جنگ شدن قوم . || به غرش و بانگ درآمدن تندر و ابر. (آنندراج ). و رجوع ...
-
وشظ
لغتنامه دهخدا
وشظ. [وَ ] (ع مص ) درپیوستن و آمیزش نمودن گروهی اندک با دیگران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):وشظ القوم الینا؛ درپیوستند به ما و آمیزش نمودند وایشان اندک اند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فانه و میخ در بن دسته ٔ تبر و تیشه زدن تا...
-
رجف
لغتنامه دهخدا
رجف . [رَ ] (ع مص ) جنبانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنباندن چیزی را پس متحرک شدن و مضطرب گشتن آن بشدت ، گویند: جأنا شیخ ترجف عظامه . (از اقرب الموارد). || لرزانیدن ِ تب ْ کسی را. (از ناظم الاطباء). || لرزیدن . (دهار) (تاج...
-
دررسیدن
لغتنامه دهخدا
دررسیدن . [ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . اندر رسیدن . فرا رسیدن . درپیوستن . در عقب آمدن . ملحق شدن . پیوستن . اتباع . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ادراک . (از منتهی الارب ). الحاق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تدارک . (تار...
-
درگرفتن
لغتنامه دهخدا
درگرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن . مؤثر افتادن . کار کردن . کارگر افتادن . اثر کردن . کارگر شدن . (ناظم الاطباء). تأثیر کردن : گفت من رها نکنم تا جنازه ٔ او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در...