کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درویش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) (غلامحسین ...) معروف به درویش خان (1251 - 1305 هَ . ق .). آهنگساز ایرانی و استاد بزرگ تار متولد تهران ، پدرش بشیر طالقانی کارمند اداره ٔ پست و با موسیقی آشنا بود و پسر را در حدود 10 یا 11 سالگی به دسته ٔ موزیک دارالفنون سپرد، ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد طالوی ، مکنی به ابوالمعالی . ادیب قرن دهم هجری است . رجوع به طالوی در ردیف خود شود.
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) احمد قابض . از وزرا و رجال دولت تیموریان در هرات . وی ابتدا جزو اراذل عمال بود و به صاحب جمعی و قابضی قیام می نمود سپس ترقی کرد و امیر تومان دارالسلطنه ٔ هرات شد. در سال 911 هَ . ق . بوسیله ٔ خواجه صاین الدین علی دستگیر گشت و ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ بابا احمدی هفت لنگ . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عبدالوند هیهاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب توکل بن اسماعیل توکلی ، مشهور به ابن بزاز. از نویسندگان دوره ٔ صفویه و ازمریدان شیخ صفی الدین اردبیلی بود و در حدود سال 760هَ . ق . شهرتی بسیار داشت . کتابی بنام صفوةالصفا دارد که در مناقب صفی الدین است و حاوی مطالب بسیار ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب رکن الدین حاکم سبزوار بود که به سال 778 هَ . ق . به فارس رفت و از شاه شجاع کمک خواست . رجوع به رکن الدین (درویش ...) در ردیف خود و حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 116 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 247 شود.
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی درویش مشهور به سگ بچه . رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی بن ابراهیم از اهالی حلب . رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی بن امیربایزید جلایر. رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی بن حسن بن ابراهیم انکوری مصری . رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب وشهرت عبدالمجید طالقانی خطاط مشهور است . وی در خط شکسته مانند میرعماد در نستعلیق استاد بوده است و این خط را به پایه ای رسانید که تاکنون کسی بدان نتوانسته است برسد. هدایت در مجمع الفصحاء (ج 2 ص 445) درباره ٔ او گوید: وی در ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) نام مملکت مهدی در سودان مصر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...