کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک ریز
لغتنامه دهخدا
نمک ریز. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک می پاشد. (ناظم الاطباء).- نمک ریز شدن ؛ کنایه از گریان شدن : دیدن او چون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .
-
نشاسته ریز
لغتنامه دهخدا
نشاسته ریز. [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) آنکه نشاسته ریزد. که گندم را برای گرفتن نشاسته آماده کند.
-
نوک ریز
لغتنامه دهخدا
نوک ریز. [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ مرکب ) قلم فرورفته در مرکب و سیاهی . (ناظم الاطباء)؟
-
نی ریز
لغتنامه دهخدا
نی ریز. [ ن َ ] (اِخ ) شعبه ای است از موسیقی . (رشیدی ) (برهان قاطع). نام شعبه ای است از پرده ٔ صفاهان . (غیاث اللغات ).
-
نی ریز
لغتنامه دهخدا
نی ریز. [ ن َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش نی ریز از شهرستان فسا ویکی از قصبات قدیمی فارس است . مسجد جامع نیریز در 362 هَ .ق . بنا گردیده و در 560 هَ .ق . تعمیر و طاق بزرگ مسجد در زمان سلاطین صفوی بنا شده . این قصبه در 108هزارگزی شمال شرقی فسا و 288هزارگ...
-
نی ریز
لغتنامه دهخدا
نی ریز. [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای چهارگانه ٔ شهرستان فسا است . حدود و مشخصات آن به شرح زیر است . از شمال به بخشهای بوانات از شهرستان آباده و زرقان از شهرستان شیراز، از شرق به شهرستان سیرجان ، از مغرب به بخش اصطهبانات و از جنوب به بخشهای داراب ...
-
زمین ریز
لغتنامه دهخدا
زمین ریز. [ زَ ] (ن مف مرکب ) ارتفاع و محصول زمین . (ناظم الاطباء).
-
یاقوت ریز
لغتنامه دهخدا
یاقوت ریز. (نف مرکب ) افشاننده و گستراننده ٔ یاقوت . (ناظم الاطباء). که یاقوت ریزد. || (حامص مرکب ) در بیت زیر ظاهراً کنایه از پرتوافکنی و نورپاشی است : دگر روز کاین ساقی صبح خیزز می کرد بر خاک یاقوت ریز.نظامی .
-
یک ریز
لغتنامه دهخدا
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . (یادداشت مؤلف ). پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
-
جفت ریز
لغتنامه دهخدا
جفت ریز. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان در 30هزارگزی شمال باختری بافت و 2هزارگزی خاور گوغر. کوهستانی و سردسیر است و سکنه ٔ آن 747 تن اند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی ب...
-
پیکان ریز
لغتنامه دهخدا
پیکان ریز. [ پ َ/پ ِ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ پیکان . تیرزن : غمزه پیکان ریز و عاشق محو او مائل بقتل صید ناپیدا و هر سو تیرباران دیده اند.حسین ثنائی .
-
تخم ریز
لغتنامه دهخدا
تخم ریز. [ ت ُ ] (نف مرکب ) زراعت کننده . (برهان ). تخم افشان . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) محل زراعت . (برهان ). جایی که تخم در آن افشانده شود. تخم افشان . || خاگینه را نیز گفته اند. (برهان ). خاگینه . (فرهنگ رشیدی ). خاگینه که از تخم مرغ سازند. (آنند...
-
دست ریز
لغتنامه دهخدا
دست ریز. [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دم ریز
لغتنامه دهخدا
دم ریز. [ دُ ] (ق مرکب ) پی ریز. یک ریز. پیوسته . متصل . پشت سرهم . پیاپی . دمادم . دمبدم . دائم . دائماً. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
درم ریز
لغتنامه دهخدا
درم ریز. [ دِ رَم ْ ] (نف مرکب ) درم ریزنده . ریزنده ٔ درم : شد آمل بهشت نوآراسته درم ریز دیبافشان خواسته . اسدی .یکی گفتا که هست این شاه پرویزکه دستش سال و مه باشد درم ریز. نظامی .به زیر خسرو از برف درم ریزنقاب نقره بسته خنگ شبدیز. نظامی .شوم بر درم...