کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دروناُست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اَ ] (اِ) مخفّف استر. (رشیدی ) (مؤید الفضلاء). مخفف استر باشد که از دواب مشهوره است . گویند از جمله متصرفات فرعون است . (برهان ) (جهانگیری ). || استخوان آدمی و سایر حیوانات . (برهان ). و آن مأخوذ است از پهلوی بمعنی تن یا بدن ، استخوان . در ...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) -َست . مزید مؤخر نام بعض امکنه ، چون : مَرّست . مروَست .
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اَ / -َس ْ ] (فعل ) -َست . صورتی از کلمه ٔ هست . هست . (مؤید الفضلاء). و آن مفرد مغایب (سوم شخص مفرد) است از مصدر استن و بدین وجه صرف میشود: استم . استی . است . استیم . استید. استند. و گاهی بتخفیف چنین آرند: ام . ای . است . ایم . اید. اند.اس...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اَ / اُ ] (اِخ )(مخفف اوستا) تفسیر کتاب دینی زردشتیان و در فرهنگها بغلط آنرا کتاب زند و پازند نوشته اند : شهنشاه ایران سر و تن بشست به معبد خرامید با زند و است . فردوسی .جهاندار یک شب سر و تن بشست بشد دور بادفتر زند و است همه شب به پیش جهان آ...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (اِخ ) (خاندان ...) خانواده ٔسلطنتی مشهور ایتالیا، که دیری در فِرّار، مُدِن و رِگژیو حکومت داشت و از آریُست و تاس حمایت میکرد.
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (اِخ ) (کانال ...) ترعه ای که موز و رُن را به مُزِل و سائن مرتبط می سازد.
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (اِمص ) مخفف ایست . توقف : بر شترست رخت ما این دل تنگ سخت مااِست مکن چو قافله روی بدین طرف کند. مولوی .|| ستایش و مدح و ثنا. (از برهان ) (جهانگیری ). || (فعل امر) امر از اِستادن . (برهان ).
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (ع اِ) کون . دُبُر. بُن .(ربنجنی ). نشیمن . حلقه ٔ دبر. تهیگاه . نشستنگاه . نشست جای . رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل . (برهان قاطع). سرین . (رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه . ستَه . محشه . حماء. خوارة. (منتهی الارب ). قراعة...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اُ ] (اِ) سرین و کفل مردم و اسب . (برهان ). و ظاهراً با اِست بکسر همزه خلط شده است .
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اُ ] (اِ) مؤلفین برهان و جهانگیری و آنندراج بمعنی افکندن و انداختن یاد کرده اند واین معنی را ازین بیت استخراج کرده اند : بر نطع زمین طرح شهی چون تو باستی لعبی است ز ترکش فلک بر زده ننهاد.شرف شفروه (از جهانگیری ) (از شعوری ).
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اُ س ِ ] (اِخ ) نام دسته ای از ساکنین قفقاز که در دو ناحیه سکونت دارند: استی شمال ، در روسیه ٔ شوروی ، سکنه ٔ آن 152000 تن کرسی آن ارجنی کیدز (ولادی قفقاز) و استی جنوب ، در ترانسکوکازی (قفقازیه ٔ جنوبی )، سکنه ٔ آن 88000 تن و کرسی آن تسخین ول...
-
درون
لغتنامه دهخدا
درون . (اِ) دعایی باشد که مغان در ستایش خدای تعالی و آذر خوانند و بر خوردنیها بدمند و بعد از آن بخورند، و هر چیز که بر آن درون خوانده و دمیده باشند گویند یشته شده و هر چیز نخوانده باشند گویند نایشته یعنی ناخوانده ، چه یشتن به معنی خواندن باشد به زبان...
-
درون
لغتنامه دهخدا
درون . [ ] (اِخ ) قریه ای است از دیههای رستاق کوزدر. (تاریخ قم ص 119 و 141).
-
درون
لغتنامه دهخدا
درون . [ دَ ] (اِ) اندرون . (برهان ). مقابل بیرون ، اندرون مزیدعلیه آن . (آنندراج ). ضد برون . (انجمن آرا). در میان . (غیاث ). تو. توی . جوف . باطن . بطن . داخل . شکم . در شکم . دل . در دل . میان . میانه . مقابل ظاهر و بیرون . (یادداشت مرحوم دهخدا). ...
-
درون
لغتنامه دهخدا
درون . [ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان مابین مرو و نسا که آنها نیز دو شهراند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). نام این شهر در معجم البلدان و حدود العالم نیامده اما در ذیل عالم آرای عباسی یاد شده . (از حاشیه ٔ برهان از مجله ٔ سخن سال ...