کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونسو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درونسو
لغتنامه دهخدا
درونسو. [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . سمت داخل . جانب داخلی . مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان . خا...
-
جستوجو در متن
-
آماق
لغتنامه دهخدا
آماق . (ع اِ) ج ِ ماق . گوشه های چشم از سوی بینی .بیغوله های چشم از جانب اِنسی . کنج چشم از درونسو.
-
درون سوی
لغتنامه دهخدا
درون سوی . [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . درون سو. جانب انسی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به درونسو شود.
-
طاسو قوسیس
لغتنامه دهخدا
طاسو قوسیس .[ ] (اِ) جربی باشد در چشم که پشت پلک از درونسو دارای شکافهائی چون پوست انجیر باشد. (بحرالجواهر).
-
آکپ
لغتنامه دهخدا
آکپ . [ ک ُ ] (اِ) آکُب . لُپ . لنبوس . یک جانب دهان از درونسو : کند از خست ، او همی پنهان همچو میمون نخود در آکپ خویش .خسروانی .
-
زیباروش
لغتنامه دهخدا
زیباروش . [رَ وِ ] (ص مرکب ) نیکورفتار. خوشرفتار : از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش اینچنین زیباروش کم می بود اندر جهان .(انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان ص 43).
-
بیرونسو
لغتنامه دهخدا
بیرونسو. (اِ مرکب ، ق مرکب ) برونسو. سوی بیرون . ظاهر. مقابل باطن : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .زنان مانند ریحان سفالنددرونسو خبث و بیرونسو جمالند. نظامی (خسروو شیرین ص 197). || سمت خارج : آنچه حاجت ا...
-
برونسو
لغتنامه دهخدا
برونسو. [ ب ِ / ب ُ ] (اِ مرکب ) بیرونسو. سوی بیرون . جانب بیرون . جانب وحشی . سمت خارج . مقابل درون سو : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برونسو باد سرد و بیمناک . رودکی .نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری .اگرچه درون ...
-
هم خوابه
لغتنامه دهخدا
هم خوابه . [ هََ خوا / خا ب َ /ب ِ ] (ص مرکب ) در آخر این لفظ «ها» زاید است ) زن . هم بستر. هم بالین . همسر. زوجه . (آنندراج ) : نیم شبی پشت به همخوابه کردروی در آسایش گرمابه کرد. نظامی .همخوابه ٔ عشق و همسر نازهم خازن و هم خزینه پرداز. نظامی .که را ...
-
بیداربخت
لغتنامه دهخدا
بیداربخت . [ بی ب َ ] (ص مرکب ) بیداردولت . (آنندراج ). با بخت بیدار. بادولت . مقبل . خوش طالع و بختیار. (ناظم الاطباء) : وز آن پس خروشی برآورد سخت کزو خیره شد شاه بیداربخت . فردوسی .چنین گفت خسرو به آواز سخت که ای سرفرازان بیداربخت . فردوسی .خداوند ...
-
تیرگی
لغتنامه دهخدا
تیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) تاریکی . (برهان ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظلمت . (ناظم الاطباء). مقابل روشنی چنانکه در هوا و آب و جز آن . تاری . تاریکی . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). از تیره (= تیرگ ) + ی (مصدری ). (حاشی...
-
جبار
لغتنامه دهخدا
جبار. [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پادشاه . || سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گردن کش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مسلط.قاهر. (المنجد). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.(قطر المحیط) (منتهی الارب ). تکبرکننده : کس فرستاد...
-
لاف زدن
لغتنامه دهخدا
لاف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) خودستائی کردن . دعوی باطل کردن . تصلف . تیه . صَلف . طرمذه . تفیّش . بهلقة. ضنط. (منتهی الارب ).- لاف ازچیزی زدن ؛ مدعی داشتن آن بودن : ببودند تا شب در این گفتگوی همی لاف زد مردپیکارجوی . فردوسی .ترا خود همی مرد باید چ...
-
درم
لغتنامه دهخدا
درم . [ دِ رَ ] (اِ) زری که معروف بوده و درهم معرب آنست . (آنندراج ). شصت پشیز. ده یک دینار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نوعی از نقره ٔ مسکوک و نقود و نوع پول . (ناظم الاطباء). مسکوک سیمین . سکه از سیم . سکه ٔ نقره . پول سیمین . نقره ٔمسکوک . پول سفید....