کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درونج
لغتنامه دهخدا
درونج . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب درونک است و آن دوائی باشد بشکل عقرب و بسبب آن درونج عقربی خوانندش و گزیدگی جانوران را نافع است . (از برهان ) (از آنندراج ). صاحب منهاج گوید: دو نوع است فارسی و رومی بود و هر دو را درونج عقربی خوانند از بهر آنکه بشک...
-
جستوجو در متن
-
درونک
لغتنامه دهخدا
درونک . [ دَ ن َ ] (اِ) بیخی است دوائی شبیه به عقرب که آن را درونج عقربی گویند و درونج معرب آن است . (برهان ). درونج . درونه . خانق النمر. و رجوع به درونج شود.
-
عقیربة
لغتنامه دهخدا
عقیربة. [ ع ُ ق َ رَ ب َ ] (ع اِ) درونج که گیاهی است به هیئت عقرب . رجوع به درونج شود.
-
دورنج
لغتنامه دهخدا
دورنج . [ دَ رَ ] (اِ) گیاهی طبی . (ناظم الاطباء). درونج . دورنج عقربی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به درونج شود.
-
انزیک
لغتنامه دهخدا
انزیک . [ ] (اِ) به هندی دروغ است . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به درونج شود.
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ دَ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب . (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری ) (از آنندراج ). و رجوع به درونج شود.
-
گوارش لؤلو
لغتنامه دهخدا
گوارش لؤلؤ. [ گ ُ رِ ش ِ ل ُءْ ل ُءْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقوی اعضای رئیسه و معده و مصلح حال رحم است و در حفظ جنین از اسقاط بسیار مجرب است . لؤلؤ، عاقرقرحا از هر یک یک درم ، زنجبیل ، مصطکی از هر یک چهار درم ، زرنباد، درونج ، تخم کرفس ، شیطر...
-
دواءالمسک
لغتنامه دهخدا
دواءالمسک . [ دَ ئُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) نوعی است از معجونهای خوشبوی . (مهذب الاسماء) (از غیاث ) (از آنندراج ). دارویی است که از ترکیب و امتزاج مصطکی ، دارچین ، قرنفل ، سنبل ، سک ، کبابه ، گوزبوا، قاقله ، سعد، قشورالاترج ، عود خام...
-
جدوار
لغتنامه دهخدا
جدوار. [ ج َدْ ] (اِ) معرب زدوار است که ماه پروین باشد. گویند خوردن آن دفع زهر مار و عقرب کند. (برهان ) (از آنندراج ). مساوی جذوار . رجوع به گل و گلاب ص 290 و دزی ج 1ص 175 و 438 ذیل درونج شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بیخی است مخروطی شکل سیاه رنگ به ...