کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دروار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دروار
لغتنامه دهخدا
دروار. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تویه دروار بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 21 هزارگزی شمال باختری صیدآباد و 99 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ دامغان به سمنان ، با 1224 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هَ . ش .). آب آن از چشمه ٔ دشت بو تأمین می شود. عد...
-
دروار
لغتنامه دهخدا
دروار. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 14 هزارگزی جنوب ساری و 3 هزارگزی باختر راه عمومی ساری به دودانگه ، با 310 تن سکنه . آب آن از سامان دره و راه آن مالرو است . گله داران تابستان به ییلاق دودانگه میروند...
-
دروار
لغتنامه دهخدا
دروار. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروا. درواز. دروایست . ضروری . مایحتاج . || سرگشته . سرنگون . حیران . (برهان ). آویخته . (آنندراج ) (انجمن آرا). || راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بز...
-
واژههای مشابه
-
تویه دروار
لغتنامه دهخدا
تویه دروار. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش صیدآباد است که در شهرستان دامغان واقع است و از سه آبادی بنام تویه ، دروار، صح ، تشکیل یافته و در حدود 5000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
دروانه
لغتنامه دهخدا
دروانه . [ دَرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخی باشد که بر بام خانه کنند و نردبان بر آن گذاشته بالا روند و بزیر آیند.(برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دروار و درواس شود.
-
درواژ
لغتنامه دهخدا
درواژ. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروار. دروای . ضروری و مایحتاج . (برهان ) (آنندراج ). ضرورت و احتیاج . || لازم و واجب و مهم . || سزاواری . (ناظم الاطباء). || سرنگون . (برهان ) (آنندراج ). واژگون : از ابر نبینی که همی مرد به کوشش پرّنده فرود آرد بسته شده درو...
-
رانیبنور
لغتنامه دهخدا
رانیبنور. (اِخ ) نام قصبه ای است در استان دکن بمبئی هندوستان واقع در منطقه ٔ دروار و 112هزارگزی جنوب خاوری شهر دروار. این قصبه دارای کارخانه های نساجی ابریشم و پنبه و بازرگانی مهم میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
-
درواه
لغتنامه دهخدا
درواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . دروا. درواژ. ضروری . (برهان ) (آنندراج ). لازم . واجب . مهم . (ناظم الاطباء).- درواه تر ؛ لازمتر. الزم . (ناظم الاطباء).|| سزاوار. شایسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به دروا و دروار و دروای شود.
-
تویه
لغتنامه دهخدا
تویه . [ ی ِ ] (اِخ ) قصبه ٔمرکز دهستان تویه دروار است که در بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع است و 2500 تن سکنه دارد. محصول آنجاغلات و گردو و میوه و لبنیات است و از معدن سرب آن بهره برداری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
بوقیصا
لغتنامه دهخدا
بوقیصا. (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی . درخت سفیدار. (ناظم الاطباء). درخت سپیدار باشد و آن نوعی از بید است و بعضی ، درخت پده و پشه غال را نیز گفته اند که بعربی شجرةالبق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دروار. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نش...
-
دروای
لغتنامه دهخدا
دروای . [ دَر ] (ص مرکب ) دروا. دروار. درواژ. افراشته و منصوب . (ناظم الاطباء). اندروای . || نگون . آویخته . (آنندراج ) (اوبهی ).- دروای بازی ؛ این کلمه بدین صورت در بازیهای «ریدک خوش آرزو» آمده است و ظاهراً مراد معلق زدن بر زمین است چنانکه پهلوانان...