کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درهم گیر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گفتار درهم
لغتنامه دهخدا
گفتار درهم . [ گ ُ رِ دَ هََ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخنان نامربوط. (آنندراج ).
-
درهم افتادن
لغتنامه دهخدا
درهم افتادن . [ دَ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || با هم درگیر شدن . در نبرد شدن : طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).از یمن ت...
-
درهم برهم
لغتنامه دهخدا
درهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
-
درهم بستن
لغتنامه دهخدا
درهم بستن . [ دَ هََ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد هم آوردن : خزائن و دفائن خویش درهم بست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 262). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289).
-
درهم پیوستن
لغتنامه دهخدا
درهم پیوستن . [ دَ هََ پ َ / پ ِوَ ت َ ] (مص مرکب ) آمیخته شدن و متصل گردیدن . (ناظم الاطباء). التکاک . (از منتهی الارب ). || به هم متصل ساختن . ترتیب دادن : مجدالدین محمود کفایت خویش درآن مبذول داشت «وهدنه علی دخن » صلحی درهم پیوست . (تاریخ سلاجقه ٔ...
-
درهم رفتن
لغتنامه دهخدا
درهم رفتن . [ دَ هََ رَ ت َ ] (مص مرکب ) داخل هم شدن . || متفکر شدن . || بخشم رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
درهم زدن
لغتنامه دهخدا
درهم زدن . [ دَ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن .- دست درهم زدن ؛ دست به دست هم دادن . دست خودرا به دست دیگری اتصال دادن : دست درهم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران .منوچهری
-
درهم شدگی
لغتنامه دهخدا
درهم شدگی . [ دَ هََ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مخلوط بودن . درهم بودن .غیطلة. (از منتهی الارب ). و رجوع به درهم شدن شود.
-
درهم فشردن
لغتنامه دهخدا
درهم فشردن . [ دَ هََ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فشردن : بنازم دستی که انگور چیدمریزاد پائی که درهم فشرد.حافظ (دیوان چ انجوی ص 273).
-
درهم فکندن
لغتنامه دهخدا
درهم فکندن . [ دَ هََ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن : ببین تا یک انگشت از چند بندبه اقلیدس صنع درهم فکند.سعدی .
-
درهم گردیدن
لغتنامه دهخدا
درهم گردیدن . [ دَ هََ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درهم شدن . شوریده و مختلط گشتن : الیهجاج ؛ درهم گردیدن کار. (از منتهی الارب ).
-
درهم نشستن
لغتنامه دهخدا
درهم نشستن . [ دَ هََ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کثیف و غلیظ و هنگفت شدن مانند تاریکی . (ناظم الاطباء). ترکب . (از تاج المصادر بیهقی ).
-
درهم آمیخته
لغتنامه دهخدا
درهم آمیخته . [ دَهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. ممزوج . لَجلَج : غاغة، غوغاء؛ مردم بسیار درهم آمیخته . (منتهی الارب ).
-
درهم پیچیدن
لغتنامه دهخدا
درهم پیچیدن . [ دَ هََ دَ ] (مص مرکب ) درنوردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تکویر. (ترجمان القرآن جرجانی ). || درهم پیچیدن شاخه های درختان ، التفاف آن .(یادداشت مرحوم دهخدا). التخاخ . التفاف . امتطلال . اجثئلال ؛ دراز شدن و درهم پیچیدن گیاه . اشباه ؛ د...
-
درهم پیچیده
لغتنامه دهخدا
درهم پیچیده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیچیده ومتلف : اضمئلال ؛ درهم پیچیدن درختان . (ترجمان القرآن جرجانی ). دغل ؛ درخت انبوه درهم پیچیده . شعار؛ درخت درهم پیچیده . هالط؛ کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ).