کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنگ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درنگ کردن
لغتنامه دهخدا
درنگ کردن . [ دِرَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پائیدن . دیر ماندن . مولیدن . فرغول . (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کردن . کوتاهی کردن . مسامحه کردن . بر جای ماندن . مبادرت به کاری نکردن . تأمل کردن . سوختن وقت . تأخیر کردن . طول دادن . در تعویق و تأخیر اند...
-
واژههای مشابه
-
درنگ خواستن
لغتنامه دهخدا
درنگ خواستن . [ دِ رَ خوا / خا ت َ ](مص مرکب ) مهلت خواستن . متارکه خواستن : گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ زلشکر سواری نیاید به جنگ . فردوسی .اگر خواهی از من زمان و درنگ وگر جنگ خواهی بیارای جنگ .فردوسی .
-
درنگ دادن
لغتنامه دهخدا
درنگ دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . زمان دادن : چوضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمان درنگ . فردوسی .زمانه ندادش بر آن بر درنگ به دریا بس ایمن مشو از نهنگ . فردوسی .زمانه زمانی ندادش درنگ شد آن شاه هوشنگ با رای وهنگ . فردوسی .چو اسفند...
-
درنگ شدن
لغتنامه دهخدا
درنگ شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر و توقف شدن . || زمان گرفتن . طول کشیدن . وقت صرف شدن . اًبطاء. (المصادر زوزنی ) : بشد گیو با آن سواران جنگ سه روز اندر این تاختن شد درنگ . فردوسی .دو هفته شد اندر سخنْشان درنگ بدان تا نباشد به بیداد جنگ ....
-
درنگ یافتن
لغتنامه دهخدا
درنگ یافتن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مهلت یافتن . زمان یافتن . فرصت بدست آوردن : فریبرز چون یافت یک مه درنگ به هر سو بیازید چون شیر چنگ . فردوسی . || دوام یافتن . ثبات یافتن . باقی ماندن : کنون آنکه آمد به پیشت بجنگ به گیتی نیابد فراوان درنگ .فردوسی...
-
درنگ آباد
لغتنامه دهخدا
درنگ آباد. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 41 هزارگزی شمال باختری مشهد و 10 هزارگزی باختر راه مشهد به اراک . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
درنگ پیشه
لغتنامه دهخدا
درنگ پیشه . [ دِ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) درنگ کار. صبور و با استقامت . با تحمل و شکیبا. ثابت قدم : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر. فرخی .شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت پادافراه .فرخی .
-
درنگ کار
لغتنامه دهخدا
درنگ کار. [ دِ رَ ] (ص مرکب ) درنگ کننده . بطی ءالعمل . (یادداشت مرحوم دهخدا). آهسته کار. کسی که در آن حال که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. (از منتهی الارب ، ذیل لثلاث ). بَطی ٔ. رَیِّث . زَیْحَنّة. عَنّان . لَثلاث . لَثلاثة. م...
-
روز درنگ
لغتنامه دهخدا
روز درنگ . [ زِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روزقیامت است . (برهان قاطع) (از آنندراج ) : کجا دیزه ٔ تو چمد روز جنگ شتاب اندر آرد بروزدرنگ .فردوسی .
-
سرای درنگ
لغتنامه دهخدا
سرای درنگ . [ س َ ی ِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای باش . جای آرامش . اقامتگاه . منزلگاه : اگر شارسان از بر کوهسارسرای درنگ است و جای شمار. فردوسی .چنین تا رسیدند نزدیک گنگ که آن بود خرم سرای درنگ .فردوسی .
-
صاحب درنگ
لغتنامه دهخدا
صاحب درنگ . [ ح ِ دِ رَ ] (ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل : دولتیی باید صاحب درنگ کز قدری بار نیاید به تنگ .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
مکیث
لغتنامه دهخدا
مکیث . [ م َ ] (از ع ،اِمص ) مکث و درنگ . (ناظم الاطباء). تلفظ عامیانه ٔ مکث عربی به معنی درنگ کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).- مکیث کردن ؛ مکث کردن و درنگ نمودن و تأخیر کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
الباث
لغتنامه دهخدا
الباث . [ اِ ] (ع مص ) درنگ فرمودن . || درنگ کنانیدن . (منتهی الارب ). درنگ کردن . (مصادر زوزنی ).