کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دَ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) رشته کوه ساحلی فارس در جنوب ایران بین دلتای رود مند و بندر کنگان . طرفی از آن که محاذی خلیج فارس است بسیار پر شیب است . مرتفعترین قله ٔ آن 1243 متر ارتفاع دارد. (از دائرةالمعارف فارسی ). بحرالظلمة. (یادداشت مرحوم دهخ...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دَ رَ / دِ رَ ] (اِ صوت ) صدایی باشد که از نواختن ناقوس و تار ساز و شکستن چینی و آبگینه و امثال آن برآید. (برهان ) (جهانگیری ). آواز تار و طنبور و نقاره و صدای گرز و شمشیر، و آن تبدیل ترنگ است . (آنندراج ). لغتی است در جرنگ که صدای زنگ و طاس...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوبهی ). دیری و تأخیر. (ناظم الاطباء). کندی . آهستگی . فرصت . (غیاث ). بطوء. (دهار). آرامی ....
-
واژههای مشابه
-
درنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
درنگ آمدن . [ دِ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن : ز کارش نیامد زمانی درنگ چنین باشد آن کو بود مرد جنگ . فردوسی . || ماندن . اقامت کردن . توقف کردن : به رفتن دو هفته درنگ آمدش تن آسان خراسان به چنگ آمدش . فردوسی .چو آباد جایی بچنگ آمدش برآسود و چن...
-
درنگ آوریدن
لغتنامه دهخدا
درنگ آوریدن . [ دِ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) درنگ آوردن . دست به دست کردن . به تأخیر و تعویق انداختن . || عمر کردن . دیر زیستن : درنگ آوریدی تو از کاهلی سبب پیری آمد وگر بددلی . فردوسی .رجوع به درنگ آوردن شود.
-
درنگ جستن
لغتنامه دهخدا
درنگ جستن . [ دِ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ خواستن . مهلت طلبیدن . آسایش خواستن . فرصت جستن . فرصت نگاه داشتن . مماطله کردن . اهمال کردن . تأخیر خواستن : نیاساید و برنگردد ز جنگ ترا چاره در جنگ جستن درنگ . فردوسی .همان من ترا یار باشم به جنگ به رو...
-
درنگ خواستن
لغتنامه دهخدا
درنگ خواستن . [ دِ رَ خوا / خا ت َ ](مص مرکب ) مهلت خواستن . متارکه خواستن : گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ زلشکر سواری نیاید به جنگ . فردوسی .اگر خواهی از من زمان و درنگ وگر جنگ خواهی بیارای جنگ .فردوسی .
-
درنگ دادن
لغتنامه دهخدا
درنگ دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . زمان دادن : چوضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمان درنگ . فردوسی .زمانه ندادش بر آن بر درنگ به دریا بس ایمن مشو از نهنگ . فردوسی .زمانه زمانی ندادش درنگ شد آن شاه هوشنگ با رای وهنگ . فردوسی .چو اسفند...
-
درنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
درنگ داشتن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) ادامه دادن . امتداد دادن . مَدّ. (از منتهی الارب ). || ثبات داشتن . پایداری داشتن . مداومت داشتن . تاب مقاومت داشتن . استقامت داشتن : که گر اژدها پیش آید به جنگ ندارد به یک زخم ایشان درنگ . فردوسی .کنون خود ندارم...
-
درنگ ساختن
لغتنامه دهخدا
درنگ ساختن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تأخیر و تأنی کردن . مولیدن . کندی نمودن : چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ . فردوسی .من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان . فردوسی .سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره...
-
درنگ شدن
لغتنامه دهخدا
درنگ شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر و توقف شدن . || زمان گرفتن . طول کشیدن . وقت صرف شدن . اًبطاء. (المصادر زوزنی ) : بشد گیو با آن سواران جنگ سه روز اندر این تاختن شد درنگ . فردوسی .دو هفته شد اندر سخنْشان درنگ بدان تا نباشد به بیداد جنگ ....
-
درنگ کردن
لغتنامه دهخدا
درنگ کردن . [ دِرَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پائیدن . دیر ماندن . مولیدن . فرغول . (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کردن . کوتاهی کردن . مسامحه کردن . بر جای ماندن . مبادرت به کاری نکردن . تأمل کردن . سوختن وقت . تأخیر کردن . طول دادن . در تعویق و تأخیر اند...
-
درنگ کنانیدن
لغتنامه دهخدا
درنگ کنانیدن . [ دِ رَ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) وادار کردن به درنگ کردن . به درنگ واداشتن . الباث . (از منتهی الارب ). رجوع به درنگ شود.
-
درنگ نمودن
لغتنامه دهخدا
درنگ نمودن . [ دِ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) درنگ کردن . تأخیر نمودن . کندی کردن . تری . تعریش . تفخذ. تهنید. مُعارّة. (منتهی الارب ): تعجس ؛ درنگ نمودن و بازایستادن . تقطی ؛ درنگ و تأخیر نمودن . مداومة؛ همیشه داشتن چیزی را و درنگ نمودن در ...