کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درمانده کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درمانده کردن
لغتنامه دهخدا
درمانده کردن . [ دَدَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مانده کردن . عاجز کردن . ناتوان ساختن . اًعضال . اًعیاء. (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
هاج و واج کردن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگردان کردن . متحیر کردن . || بازداشتن . || گیج کردن . || درمانده کردن .
-
شوظ
لغتنامه دهخدا
شوظ. [ ش َ ] (ع مص ) سب کردن و بدزبانی کردن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || شاظ به المرض شوظاً؛ درمانده شد از بیماری . (از معجم الوسیط).
-
ابتات
لغتنامه دهخدا
ابتات . [ اِ ] (ع مص ) بریدن (کار و حکم ). || عزم قطعی و جزمی کردن . || عقد نکاح دائم . || عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله . درمانده کردن . || طلاق بائن دادن .
-
خسته گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خسته گردانیدن . [ خ َ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خسته کردن . مجروح کردن . زخمدار کردن . زخمین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || وامانده کردن . درمانده کردن . در تعب انداختن .(یادداشت بخط مؤلف ). || آزرده کردن . آزرده دل کردن . رنجاندن : یکی را بلطف...
-
عاجز کردن
لغتنامه دهخدا
عاجز کردن . [ ج ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) درمانده کردن . ناتوان ساختن : کمالت عاجزم کرد و عجب نیست که تو هم عاجزی اندر کمالت . خاقانی .موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. (مجالس سعدی ص 23).
-
اغتام
لغتنامه دهخدا
اغتام . [ اِ ] (ع مص ) زیارت بسیار نمودن چندان که درمانده و ملول گردد. یقال : اغتم الزیارة.(ناظم الاطباء). بسیار زیارت کردن آن چنان که ملول شود. (از اقرب الموارد) .
-
درمانیدن
لغتنامه دهخدا
درمانیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درمانده کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مانده کردن . (از مجمل اللغة). خاموش کردن . (از دهار). افحام .(دهار) (المصادر زوزنی ). تَفهیه . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة): اعیاء؛ درمانیدن در رفتن . (دهار).|| درماندن . و رج...
-
عیان
لغتنامه دهخدا
عیان . [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) درمانده در کار و سخن . (منتهی الارب ). درمانده و آشفته و سرگردان . (ناظم الاطباء).کسی که راه مراد خود را نیافته باشد و یا از آن عاجز شده باشد و محکم کردن آن را نتوانسته باشد. (از اقرب الموارد). عَی ّ. عَیایاء. رجوع به عی و...
-
تبدید
لغتنامه دهخدا
تبدید. [ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از قطر المحیط). پریشان کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || درمانده گردیدن . || نشسته به نیم خواب رفتن . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج...
-
افهاه
لغتنامه دهخدا
افهاه . [ اِ ] (ع مص ) درمانده گردانیدن بسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کندزبان کردن . (مؤید). کندزفان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || فراموش کنانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراموش گردانیدن . (تاج المصادر بیه...
-
چقیدن
لغتنامه دهخدا
چقیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) نیزه نصب نمودن و میخ فروکردن . || حمله کردن و بیگدیگر زدن . || خصومت کردن . (ناظم الاطباء). چخیدن . چغیدن . || همهمه شدن . (ناظم الاطباء). || درمانده شدن . (ناظم الاطباء). || چخیدن . چغیدن . دم زدن . و رجوع به چخیدن شود.
-
مندور
لغتنامه دهخدا
مندور. [ م َ ] (ص ) غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک . (آنندراج ). مندوور . (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست . (آنندرا...
-
پیخستن
لغتنامه دهخدا
پیخستن . [ پ َ / پ ِ خ ُ / خ ُ ت َ / ت ِ ] (مص مرکب ) خستن با پای . به لگد کوفتن . لگدمال کردن . پایمال کردن . پی سپر کردن . پاسپر کردن . بپای خستن . کوفتن بپای و نرم کردن . پیخوستن : کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را بقهر بپیخست . کسا...