کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درمانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درمانده
لغتنامه دهخدا
درمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجاء. (منته...
-
واژههای مشابه
-
درمانده کردن
لغتنامه دهخدا
درمانده کردن . [ دَدَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مانده کردن . عاجز کردن . ناتوان ساختن . اًعضال . اًعیاء. (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
محل
لغتنامه دهخدا
محل . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه برافتد چندانکه درمانده گردد. (منتهی الارب ). آنکه برانند او را چندانکه درمانده گردد. (آنندراج ). آنکه رانده شود و طرد کرده شود چندان که مانده گردد. (ناظم الاطباء).
-
معییة
لغتنامه دهخدا
معییة. [ م ُع ْ ی ِ ی َ ] (ع ص ) شتر درمانده . (منتهی الارب ). شتران درمانده . یقال ابل معییة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مفهوت
لغتنامه دهخدا
مفهوت . [ م َ ] (ع ص ) مرد درمانده و سرگشته . (منتهی الارب ). مبهوت و مرد درمانده ٔ سرگشته . (ناظم الاطباء). مبهوت . (اقرب الموارد).
-
قردم
لغتنامه دهخدا
قردم . [ ق َ دَ ] (ع ص ) درمانده . (منتهی الارب ). عجز.
-
درمنده
لغتنامه دهخدا
درمنده . [ دَ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مختصر درمانده . (شرفنامه ٔ منیری ). درمانده . بیچاره . بی نوا. عاجز. متروک . (از ناظم الاطباء) : بفرمود صاحبنظر بنده راکه خشنود کن مرد درمنده را.سعدی .
-
عفاط
لغتنامه دهخدا
عفاط. [ ع َ ف ف ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ). الکن . (اقرب الموارد).
-
عفاطی
لغتنامه دهخدا
عفاطی . [ ع ِ طی ی ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ).الکن . (اقرب الموارد). عَفّاط. رجوع به عفاط شود.
-
طشاءة
لغتنامه دهخدا
طشاءة.[ طُ ش َ ءَ ] (ع اِ) زکام . || (ص ) مرد کنکلاج . مرد درمانده در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
هلبوث
لغتنامه دهخدا
هلبوث . [ هَِ ب َ ] (ع ص ) گول گرانجان و درمانده در سخن . کم فهم . (منتهی الارب ). احمق . (از اقرب الموارد).
-
هاج و واج کردن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگردان کردن . متحیر کردن . || بازداشتن . || گیج کردن . || درمانده کردن .
-
زعموم
لغتنامه دهخدا
زعموم . [ زُ ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زعامیم . (اقرب الموارد).