کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ماه پیکر درفش
لغتنامه دهخدا
ماه پیکر درفش . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ رَ ] (اِ مرکب ) در اصل درفش ماه پیکر، یعنی درفشی که صورت ماه بر آن تصویر شده باشد : یکی ماه پیکر درفش از برش به ابر اندرآورده تابان برش . فردوسی .|| کنایه از شب و به عربی لیل خوانند. (برهان ). کنایه از شب است . (آنن...
-
داغ و درفش
لغتنامه دهخدا
داغ و درفش . [ غ ُدِ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داغ و دروش . درفش داغ . دروش داغ . رجوع به داغ درفش و ترکیبات داغ شود.
-
داغ و درفش کردن
لغتنامه دهخدا
داغ و درفش کردن . [ غ ُ دِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجرمی رابرای اقرار بجرم داغها برنهادن . داغ و دروش کردن .
-
جستوجو در متن
-
درپش
لغتنامه دهخدا
درپش . [ دِ رَ ] (اِ) درفش . (ناظم الاطباء). و رجوع به درفش شود.
-
رفش
لغتنامه دهخدا
رفش . [ رَ ] (اِ) درفش . (ناظم الاطباء). رجوع به درفش شود.
-
کاویانی
لغتنامه دهخدا
کاویانی . (ص نسبی ) کاویان . منسوب به کاوه . (یادداشت مؤلف ). درفش کاویانی ، درفش کاوه است . اختر کاویان . رجوع به کاویانی درفش شود.
-
سرید
لغتنامه دهخدا
سرید. [ س َ ] (ع اِ) درفش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درفش کفشدوزی . (اقرب الموارد).
-
مخرز
لغتنامه دهخدا
مخرز. [ م ِ رَ ] (ع اِ) درفش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درفش کفش دوزان . (ناظم الاطباء).
-
ادرمکش
لغتنامه دهخدا
ادرمکش . [ اَ رَ ک َ ] (اِ) ادرام است که درفش تکلتودوزی باشد. (برهان قاطع). آلتی که نمدزین بدان دوزند مانند درفش .
-
بیدرفش
لغتنامه دهخدا
بیدرفش . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درفش = درخش ) بی تابش . بی نور. بدون درخشش . || بدون بیرق . رجوع به درفش شود.
-
داغ درفشی
لغتنامه دهخدا
داغ درفشی . [ غ ِ دِ رَ ] (ترکیب وصفی ) منسوب به داغ درفش . داغی با درفش پدید آمده . داغی که درفش را گرم کرده ، دهند و بداغ درفشی اکثر سوراخ کردن در چیزی منظور باشد. (غیاث ).
-
داغ و دروش
لغتنامه دهخدا
داغ و دروش . [ غ ُ دِ رَو / رُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داغ دروش . داغ و درفش . رجوع به داغ درفش و داغ و درفش و ترکیبات داغ شود.
-
داغ دروش
لغتنامه دهخدا
داغ دروش . [ غ ِ دِ رَو / رُو ] (ترکیب اضافی ) داغ درفش . داغی که با درفش بر اندام پدید آرند. درفش داغ . دروش داغ . داغی که برای امتیاز چهارپایان و ستوران بر اندام آنان پدید آرند بوسیله ٔ درفش گداخته به آتش : بموسمی که ستوران دروش داغ کنندستوروار بر ...
-
نیز
لغتنامه دهخدا
نیز. [ ] (اِ) درفش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیزه شود.
-
آدرفش
لغتنامه دهخدا
آدرفش . [ دِ رَ ] (اِ) درفش . بیز.