کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشکستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درشکستن
لغتنامه دهخدا
درشکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . خرد کردن . در هم خرد کردن : نیم شبی نیم برم نیم مست نعره زنان آمد و در، درشکست . عطار.صدهزاران نیزه ٔ فرعون رادرشکست آن موسیی با یک عصا. مولوی .ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبردست غمش درشکست پنجه ٔ نیروی...
-
واژههای مشابه
-
تبسم به لب درشکستن
لغتنامه دهخدا
تبسم به لب درشکستن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ب ِ ل َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از خنده بازداشتن . خنده را فروکشتن . مانع از خنده شدن : برویم در خنده بستن چراتبسم بلب در شکستن چرا.ظهوری (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
درهم شکستن
لغتنامه دهخدا
درهم شکستن . [ دَ هََ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . منکسر کردن . خرد کردن : ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه بند و طلسم او همه درهم شکستمی . خاقانی .حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی شکستن . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7)....
-
اغماز
لغتنامه دهخدا
اغماز. [ اِ ] (ع مص ) عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن : اغمزنی فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عیب کردن و بیحرمتی نمودن . (آنندراج ). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن : غمز فلان فی فلان ؛ استضعفه و عابه و صغر شأنه . (از اقرب الموارد). ||...
-
ابوزیان
لغتنامه دهخدا
ابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن ابی عبدالرحمن مرینی . او ازاحفاد ابوالحسن مرینی و شانزدهمین از امرای بنومرین و ملقب به المتوکل علی اﷲ است . آنگاه که عم او ابوسالم به کشتن مردان خاندان ملک آغازید ابوالحسن به دربار امیر غرناطه پناهید لکن دسائس ...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...
-
بیضه
لغتنامه دهخدا
بیضه . [ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از بیضة تازی بمعنی خاگ و خایه ٔ حیوانات . (ناظم الاطباء). و با لفظ افکندن وانداختن و بر سنگ زدن و دادن و نهادن و کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). هر یک از دو غده ای که در حیوان نرهست و کار آنها تولید نط...