کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشت خویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
درشت گردیدن
لغتنامه دهخدا
درشت گردیدن . [ دُ رُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درشت گشتن . درشت شدن . خشن شدن . زبر گشتن . خشانة. خشن . خُشنة. خشونة. کَذّ. کَنَت . مَخشنة. (منتهی الارب ): اًقسان ؛ درشت گردیدن دست از کار زرع و کشت و آبکشی و گِل کاری . مَشَط؛ درشت گردیدن دست از کار. (ا...
-
درشت گو
لغتنامه دهخدا
درشت گو. [ دُ رُ ] (نف مرکب ) درشت گوی . درشت گوینده . خشن . که سخن نه بملایمت گوید. گستاخ . و رجوع به درشت گوی شود.
-
درشت گوش
لغتنامه دهخدا
درشت گوش . [ دُ رُ ] (ص مرکب ) کر و ناشنوا. (آنندراج ). کودن و کسی که خوب نشنود. (ناظم الاطباء).
-
درشت گوی
لغتنامه دهخدا
درشت گوی . [ دُ رُ ] (نف مرکب ) درشت گوینده . مِذْوَح . (منتهی الارب ). و رجوع به درشتگو شود.
-
درشت گویی
لغتنامه دهخدا
درشت گویی . [ دُ رُ ] (حامص مرکب ) درشت گوئی . درشت گو بودن .
-
درشت نهاد
لغتنامه دهخدا
درشت نهاد. [ دُ رُ ن ِ/ ن َ ] (ص مرکب ) جافی الخلقه . غلیظ. (منتهی الارب ).
-
خرد و درشت
لغتنامه دهخدا
خرد و درشت . [ خ ُ دُ دُ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) غَث ّ و سمین . کوچک و بزرگ .
-
واژههای همآوا
-
درشتخویی
لغتنامه دهخدا
درشتخویی . [ دُ رُ ] (حامص مرکب ) حالت درشتخو. درشت خو بودن . فَظاظة. (دهار). فظاظت . خشونت . تندخوئی و کج خلقی . (ناظم الاطباء) : غایت نادانی است ... معاشقت زنان به درشتخویی . (کلیله و دمنه ).درشتخویی و بدعهدی از تو نپْسندندکه خوب منظری و دلفریب و م...
-
جستوجو در متن
-
تلخ رویی
لغتنامه دهخدا
تلخ رویی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدخویی . تنگ خویی . درشت کردن روی . تلخ ساختن جبین و رخسار : چو دریا در دهد بی تلخ رویی گهر بخشد چو کان بی تنگ خویی . نظامی .چون بحر کنم کناره شویی اما نه ز روی تلخ رویی . نظامی .با وحش بهم سرودگویی بهتر که به خانه تلخ...
-
خوی
لغتنامه دهخدا
خوی . (اِ) خصلت . طبیعت . عادت . خلق . وضع. روش . رسم . طرز. سرشت . مزاج . اصل . فطرت . (ناظم الاطباء). سیرت . اِخذ. اَخذ. سجیت . سلیقه . دأب . خیم . دیدن . دین . هجیر. شِنشِنَة. جنم . قِلِق . (یادداشت مؤلف ). غریزه . (مهذب الاسماء). خو : خردمند گو...
-
ملایم
لغتنامه دهخدا
ملایم . [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، سازوار و موافق و مناسب . (ناظم الاطباء) سازگار. ملائم . مقابل منافر: لذت ادراک ملایم است و الم ادراک منافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انبساطی فزوده که خردآن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت ندارد. (...
-
فراخ
لغتنامه دهخدا
فراخ . [ ف َ ] (ص ) گشاد. (برهان ). واسع. مقابل تنگ . (یادداشت بخط مؤلف ). باز : خدیجه دست فراخ کرد و بسیار ببخشید. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی ).به گور تنگ سپارد تو را دهان فراخ اگرْت مملکت از حد روم تا خزر است . کسائی مروزی .بدیدم به زیر کلاهش فراخ دهان...
-
فریب
لغتنامه دهخدا
فریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب . بوشکور.چنان دان که یکسر فریب است و بس بلن...
-
درشتی
لغتنامه دهخدا
درشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). ...