کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درستِ درست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
درستر
لغتنامه دهخدا
درستر. [ دُ رُ ت َ ] (ص تفضیلی ) درست تر. تفضیل درست . رجوع به درست شود.
-
شانسی
لغتنامه دهخدا
شانسی . (ص نسبی ، ق ) از روی بخت و اقبال . تصادفاً. اتفاقاً: شانسی حرفش درست آمد، برحسب تصادف درست آمد.
-
عیناً
لغتنامه دهخدا
عیناً. [ ع َ نَن ْ ] (از ع ، ق ) درست ماننده . (فرهنگ فارسی معین ). راست . درست . شخصاً. نفساً.بعینه . بنفسه . و رجوع به عینه و بعنیه و عین شود.
-
درواخ
لغتنامه دهخدا
درواخ . [ دُرْ ] (ص ) در اصطلاح محلی گناباد خراسان ، سالم . درست . ناشکسته . تمام . درست و کامل : خربزه ٔ درواخ آورد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
-
فوارض
لغتنامه دهخدا
فوارض . [ ف َ رِ ] (ع ص ، اِ) درست استخوانها. (منتهی الارب ). گاوهای درست استخوان . (از اقرب الموارد). || نادرست استخوانها. از اضداد است . (منتهی الارب ).
-
تصحیح کردن
لغتنامه دهخدا
تصحیح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصلاح کردن و درست نمودن . (ناظم الاطباء). درست کردن . || غلطگیری کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصحیح شود.
-
واکندن
لغتنامه دهخدا
واکندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیار. معایرة. معاورة. مطابق کردن قپانی که درست نباشد با قپانی درست تا عیب آن رفع شود. (یادداشت مؤلف ). وزنه یا پیمانه ای راکه وزن یا گنجایشش معلوم نیست با وزنه یا پیمانه ٔ درست معلومی سنجیدن : واکندن ترازوها، واکندن سن...
-
راست عیار
لغتنامه دهخدا
راست عیار. [ ع َ ] (ص مرکب ) تمام عیار. درست . مقابل شکسته . کامل عیار؛ یعنی پولی که عیار آن راست و درست باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، بی غش . صحیح . درست : گربود پاسخ تو راست عیارراست گردد مرا چو قد تو کار.نظامی .
-
متحقق
لغتنامه دهخدا
متحقق . [ م ُ ت َ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) خبر درست و صحیح . (آنندراج ). درست و راست و صحیح ویقین و بی شک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحقق شود.
-
انجبار
لغتنامه دهخدا
انجبار. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) درست و نیکوحال گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درست شدن استخوان شکسته . (از اقرب الموارد). جوش خوردن ِ استخوان شکسته . (یادداشت مؤلف ).
-
بر استاد کردن
لغتنامه دهخدا
بر استاد کردن . [ ب َ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . درست آمدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ما را هرچه اندیشه میکنیم بر استاد نمیکند که ده هزار سوار ترک در میان ما باشند. تدبیر این چیست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 481). و درحاشیه ٔ بیهقی آمده : ظاهراً بر ...
-
کاظمای نصرآبادی
لغتنامه دهخدا
کاظمای نصرآبادی . [ ظِ ی ِ ن َ ] (اِخ ) شاعر خوش گوئی است و خالی از ملاحت نیست . شعرش اینست : رود به باد دلی کز هوا نرسته درست چو خوشه ای که در آن دانه ای نبسته درست کجاست آنکه مرا منع کوی او میکردتباه گشتم و دل همچنان نشسته درست حدیث هرزه درایان بعق...
-
دروا
لغتنامه دهخدا
دروا. [ دُرْ ] (ص ) دروای . درست و تحقیق . (برهان ) (اوبهی ). درست و راست و محقق . (ناظم الاطباء). راست . درست . (یادداشت مرحوم دهخدا). درواخ . دژواخ : یعقوب این فراست درواش دید گفتابر پاکی مسیح چو تو محضری ندارم . خاقانی .|| برپا. سرپا. (یادداشت مرح...
-
عهددرست
لغتنامه دهخدا
عهددرست . [ ع َهَْ دْ دُ رُ ] (ص مرکب ) آنکه عهدو پیمانش درست و صحیح باشد. درست پیمان : همت از عهددرستان خواهم کار با دلبر پیمان شکن است .ظهوری (از آنندراج ).
-
صوابرای
لغتنامه دهخدا
صوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.