کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درزه های بی سامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درزة
لغتنامه دهخدا
درزة. [ دَ زَ ] (ع اِ) ابن درزة؛ فرزند خوانده ، و گویند فرزند کنیز که پدر وی شناخته نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).- ابناء درزة ؛ مردمان سفله . (دهار).- ام درزة ؛ کنیه ٔ دنیا. (از دهار) (از لسان ).- اولاد درزة ؛ فرومایگان . (منتهی الارب ). سفله...
-
ابناء درزه
لغتنامه دهخدا
ابناء درزه . [ اَ ءِ دَ زَ / زِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرومایگان . (مهذب الاسماء).
-
درزه کنان
لغتنامه دهخدا
درزه کنان . [ دَ زَ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 30 هزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهپور و سه هزار و پانصد گزی باختر راه شوسه ٔ شاهپور به ارومیه ، با 217 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا و راه آن ارابه رو است . (...
-
ام درزه
لغتنامه دهخدا
ام درزه . [ اُم ْ م ِ دَ زَ ] (ع اِ مرکب ) جهان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عالم . (ناظم الاطباء). دنیا. (از المرصع). و رجوع به درزه شود.
-
جستوجو در متن
-
سامان
لغتنامه دهخدا
سامان . (اِ) پهلوی سامان ، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه ٔ سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن ، نزول ) قطعی نیست : بوقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان با نهادو سامان بود. کسائی (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ).ترتیب و اس...
-
بی سر و بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سر و بی سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) بی خانمان . دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را. سعدی .|| پریشان حال و آشفته احوال با زندگی درهم . رجوع به بی سر و سامان شود.
-
بی سر و سامان
لغتنامه دهخدا
بی سر و سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + سامان ) محتاج . مفلس . بی برگ و توشه . (آنندراج ). بینوا. || پریشان و مشوش . (ناظم الاطباء). شوریده . شوریده دل . پریشان خاطر. مضطرب . پریشان حال : عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چندخویشتن بی د...
-
نظام یافتن
لغتنامه دهخدا
نظام یافتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) سامان یافتن . به آیین و به سامان شدن . رواج و رونق گرفتن : نظام یافت همه شغل های بی تقدیرنسق گرفت همه کارهای ناهموار.امیر معزی (از آنندراج ).
-
سامان گرفتن
لغتنامه دهخدا
سامان گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )پایان پذیرفتن . سر و صورتی بخود گرفتن : گرچه سامان جهان اندر خرد باشد خردتا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود. عنصری .هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشدکار چون من عاشقی هرگز کجا سامان گرفت .سوزنی .
-
بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سامان . (ص مرکب ) (از: بی +سامان ) بی ترتیب . (ناظم الاطباء). بی نظم : گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود. حافظ.- کار بی سامان ؛ کار بی نظم و انضباط و خراب . کار نابسامان : ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم...
-
آلونک
لغتنامه دهخدا
آلونک . [ ن َ ] (اِ)خانه ٔ خرد و بی ثبات و بی سامان . کوخ . کوخچه . کومه .
-
بی نعل
لغتنامه دهخدا
بی نعل . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نعل ) کنایه از بی برگ و بی سامان و بینوا و فقیر. (ناظم الاطباء). رجوع به نعل شود.
-
بی ساز
لغتنامه دهخدا
بی ساز. (ص مرکب ) (از: بی + ساز) مقابل ساخته .بی برگ . مرد بی ساز و برگ . (یادداشت مؤلف ). مرد بی ساز و سلاح . عُطُل . (منتهی الارب ). رجوع به ساز شود.- بی ساز و سامان ؛ ناآماده و غیرمستعد و نامهیا. (ناظم الاطباء).- || بی فایده . (ناظم الاطباء).
-
شوریده روزگار
لغتنامه دهخدا
شوریده روزگار. [ دَ / دِ زْ / زِ ] (ص مرکب ) پریشان ایام . کنایه از بی سامان و بی سرانجام . (آنندراج ). بی چاره و بی نوا و درمانده . (از ناظم الاطباء).