کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دردی آشام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دردی آشام
لغتنامه دهخدا
دردی آشام . [ دُ ] (نف مرکب ) دردی آشامنده . آشامنده ٔ دردی . دردآشام . دردنوش . دردی نوش : برنیامد از تمنای لبت کامم هنوزبر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز.حافظ.
-
واژههای مشابه
-
هم دردی
لغتنامه دهخدا
هم دردی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) غمخواری . دلسوزی . غمگساری . دلجوئی . دلداری . رجوع به هم درد شود.
-
دل دردی
لغتنامه دهخدا
دل دردی . [ دِ دَ ] (ص نسبی ) آنکه مبتلی به شکم درد مزمن است . مبطون . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دردی آمیز
لغتنامه دهخدا
دردی آمیز. [ دُ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دردی . ناصاف . ناخالص : مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهرکه صاف این سر خم جمله دردی آمیز است .حافظ.
-
دردی کش
لغتنامه دهخدا
دردی کش . [ دُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دردی کشنده . دردکش . شرابخور. دردآشام . دردنوش . دردخوار : دردی کش عشق و دردپیمای اندوه نشین و رنج فرسای . نظامی .ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم . سعدی .سعدیا صاف وصل اگر...
-
دردی کشی
لغتنامه دهخدا
دردی کشی . [ دُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل دردی کش . دردآشامی . دردنوشی . شراب خوارگی : پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد.حافظ.
-
دردی ناک
لغتنامه دهخدا
دردی ناک .[ دُ ] (ص مرکب ) پر از رسوب و پردرد. دردآلود. (ناظم الاطباء). با دردی : آبی دردی ناک ، شرابی دردی ناک : اعکار؛ دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آنرا. (از منتهی الارب ). عکر؛ دردی ناک از شراب و روغن و جز آن . عکل ؛ دردی ناک شدن چرا...
-
دردی نوش
لغتنامه دهخدا
دردی نوش . [ دُ ] (نف مرکب ) دردی نوشنده . دردنوش .دردآشام . دردخور. دردی کش . در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است : گاهی اسیر صومعه گاهی اسیر بتکده گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گاهی صوفیم .که توان گفت دردی نوشت تلفظی است از د...
-
جستوجو در متن
-
آشام
لغتنامه دهخدا
آشام . (نف مرخم ) مخفف آشامنده ، در کلمات مرکبه ٔ خون آشام ، دردی آشام ، غم آشام ، می آشام و جز آن : شب عنبرین هندوی بام اوی شفق دردی آشام از جام اوی . فردوسی .اصطناعت چو آب جان پرورانتقامت چو خاک خون آشام . انوری .درآ در بزم رندان غم آشام ز شادی صاف...
-
غولخانه
لغتنامه دهخدا
غولخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آنجا که غول باشد. محل غول و دیو. رجوع به غول شود : چون از آن غولخانه جان بردی صافی آشام رستی از دردی .نظامی .
-
نوشت
لغتنامه دهخدا
نوشت . (اِ) جرعه . آشام . || (نف مرخم ) نوشنده .آشامنده . (ناظم الاطباء).نوش . (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گاهی امیر صومعه گاهی اسیر بتکده گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گه صوفیستم .؟ (از جهانگیری ).
-
شفق
لغتنامه دهخدا
شفق . [ش َ ف َ ] (ع اِ) سرخی شام و بامداد. (غیاث اللغات ). سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب . ج ، اشفاق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرخی افق پس از غروب آفتاب . ولی برخی شفق...
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] (ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را بسوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. (م...