کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دردی
لغتنامه دهخدا
دردی . [ دَ ] (اِ) رنج . || نفیر. بوق . کرنای . (ناظم الاطباء).
-
دردی
لغتنامه دهخدا
دردی . [ دُ ] (اِخ ) میر ابراهیم ... از شاعران معاصر صادقی کتابدار مؤلف مجمعالخواص (دوره ٔ شاه عباس کبیر) است که نام او را مؤلف مجمعالخواص آورده می نویسد که وی از قصبه ای موسوم به «سرکان » از توابع همدان است . و چند بیت از اشعار او را نقل کرده است ...
-
دردی
لغتنامه دهخدا
دردی . [ دُ دی ی ] (ع اِ) درد. درده . آنچه به تک نشیند از مایع همچو روغن زیت و غیر آن . خلاف صافی . (منتهی الارب ). دردی روغن و غیره ، آنچه از تیرگی در ته آن رسوب می کند. (از اقرب الموارد). به معنی درد که در چیز رقیق ته نشین شود. مجازاً به معنی شراب ...
-
واژههای مشابه
-
هم دردی
لغتنامه دهخدا
هم دردی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) غمخواری . دلسوزی . غمگساری . دلجوئی . دلداری . رجوع به هم درد شود.
-
دل دردی
لغتنامه دهخدا
دل دردی . [ دِ دَ ] (ص نسبی ) آنکه مبتلی به شکم درد مزمن است . مبطون . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دردی آشام
لغتنامه دهخدا
دردی آشام . [ دُ ] (نف مرکب ) دردی آشامنده . آشامنده ٔ دردی . دردآشام . دردنوش . دردی نوش : برنیامد از تمنای لبت کامم هنوزبر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز.حافظ.
-
دردی آمیز
لغتنامه دهخدا
دردی آمیز. [ دُ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دردی . ناصاف . ناخالص : مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهرکه صاف این سر خم جمله دردی آمیز است .حافظ.
-
دردی کش
لغتنامه دهخدا
دردی کش . [ دُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دردی کشنده . دردکش . شرابخور. دردآشام . دردنوش . دردخوار : دردی کش عشق و دردپیمای اندوه نشین و رنج فرسای . نظامی .ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم . سعدی .سعدیا صاف وصل اگر...
-
دردی کشی
لغتنامه دهخدا
دردی کشی . [ دُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل دردی کش . دردآشامی . دردنوشی . شراب خوارگی : پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد.حافظ.
-
دردی ناک
لغتنامه دهخدا
دردی ناک .[ دُ ] (ص مرکب ) پر از رسوب و پردرد. دردآلود. (ناظم الاطباء). با دردی : آبی دردی ناک ، شرابی دردی ناک : اعکار؛ دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آنرا. (از منتهی الارب ). عکر؛ دردی ناک از شراب و روغن و جز آن . عکل ؛ دردی ناک شدن چرا...
-
دردی نوش
لغتنامه دهخدا
دردی نوش . [ دُ ] (نف مرکب ) دردی نوشنده . دردنوش .دردآشام . دردخور. دردی کش . در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است : گاهی اسیر صومعه گاهی اسیر بتکده گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گاهی صوفیم .که توان گفت دردی نوشت تلفظی است از د...
-
جستوجو در متن
-
لرد
لغتنامه دهخدا
لرد. [ ل ِ ] (اِ) دُردی . لای . خرّه . لِرت . عکر.- لرد سرکه یا لرد آب لیمو ؛ دُردی آنها.
-
ثبات
لغتنامه دهخدا
ثبات . [ ث ُ ] (ع اِ) دردی که آدمی را از حرکت باز دارد: داءُ ثبات ؛ دردی عاجزگرداننده ٔ از حرکت .