کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دردسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دردسر آوردن
لغتنامه دهخدا
دردسر آوردن . [ دَ دِ س َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دردسر دادن . دچار زحمت کردن . مصدع شدن . تصدیع دادن . موجب تصدیع و تضییع وقت شدن : نباید که شما دو تن مجلس عالی را دردسر آرید. آنچه نبشتنی است ، سوی من فراختر می باید نبشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271).
-
دردسر دادن
لغتنامه دهخدا
دردسر دادن . [ دَ دِ س َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد دردسر کردن . ایجاد مزاحمت کردن . مورث تعب و رنج شدن . تصدیع. (دهار). مصادعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون به خاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد دردسرش . نظامی .حدیث چون وچرا دردسر دهد ای دل پیاله گیر و بی...
-
دردسر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
دردسر رسانیدن . [ دَ دِ س َ رَ دَ ] (مص مرکب ) تصدیع دادن . زحمت دادن . ایجاد کردن مزاحمت . به زحمت انداختن . تصدیع. (دهار) (منتهی الارب ). صدع : پایت را دردسری می رسان ره نتوان رفت به پای کسان .نظامی .
-
دردسر گرفتن
لغتنامه دهخدا
دردسر گرفتن . [ دَ دِ س َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به صداع مبتلی شدن . (ناظم الاطباء) : صندل به خامه مال ز خوناب دل کلیم کز حرف اشتیاق منش دردسر گرفت .کلیم (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
درد سر
لغتنامه دهخدا
درد سر. [ دَ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سردرد. دردی که در ناحیه ٔ سر احساس شود. صداع . (آنندراج ) (دهار). غول . (منتهی الارب ) : صفرای مرا سود ندارد نلکادرد سر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید.توت ... محرور را درد سر آورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).تا...
-
جستوجو در متن
-
مصدع
لغتنامه دهخدا
مصدع . [ م ُ ص َدْ دِ ] (ع ص ) کسی که جداجدا می کند. (ناظم الاطباء). جداکننده . (غیاث ). || آنکه دردسر می رساند. (ناظم الاطباء). دردسررساننده . (غیاث ). گران . دردسردهنده . مایه ٔ دردسر. تصدیعافزا. سردردآرنده . سردردآور. (یادداشت مؤلف ). هر چیزی که ...
-
درد سر
لغتنامه دهخدا
درد سر. [ دَ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سردرد. دردی که در ناحیه ٔ سر احساس شود. صداع . (آنندراج ) (دهار). غول . (منتهی الارب ) : صفرای مرا سود ندارد نلکادرد سر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید.توت ... محرور را درد سر آورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).تا...
-
دقمسه
لغتنامه دهخدا
دقمسه . [ دَ م َ س َ / س ِ ] (اِ) مخمصه و دردسر و ناراحتی . ظاهراً تحریفی است از مخمصة. دخمصه . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
دردسردار
لغتنامه دهخدا
دردسردار. [ دَدِ س َ ] (نف مرکب ) دردسردارنده . دارنده ٔ دردسر. زحمت دار. تصدیعدار: کار دردسردار؛ دشوار و با مخاطره .
-
مصدع
لغتنامه دهخدا
مصدع . [م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) گرفتار دردسر. (ناظم الاطباء).
-
بی غایله
لغتنامه دهخدا
بی غایله . [ غا ی ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + غایله )بی مخمصه . بی دردسر. بی غائله . رجوع به بی غائله شود.
-
بیغائله
لغتنامه دهخدا
بیغائله . [ ءِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + غائله ) بی دردسر. بی مخمصه . بیغایله . رجوع به غائله شود.
-
دغمسه
لغتنامه دهخدا
دغمسه . [ دَ م َ س َ / س ِ ] (اِ) در تداول عوام ، مخمصة. مشکل . مشکلات در کاری . تعب . دردسر. مزاحمت . هیاهو. جنجال . (یادداشت مرحوم دهخدا).