کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دردری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دردری
لغتنامه دهخدا
دردری . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دردر. دَدری . رجوع به دردر و ددری شود.
-
دردری
لغتنامه دهخدا
دردری . [ دَ دَ ری ی ] (ع ص ) درازخایه . (منتهی الارب ). و رجوع به دَردَرّی ̍ شود.
-
دردری
لغتنامه دهخدا
دردری . [ دَ دَرْ را ] (ع ص ) آنکه بدون حاجت آمد و شد نماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || «آدر» و دبه خایه . (از اقرب الموارد). و رجوع به دَردَری ّ شود.
-
جستوجو در متن
-
درازخایه
لغتنامه دهخدا
درازخایه . [ دِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) که خایه ای دراز دارد. آدَر. دَردَرّی ̍. (منتهی الارب ).
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در : کنم گنجی از سفته ٔ طبع پرچو پیروزه پیروز و دری چو در. نظامی . || (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منت...