کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درحال
لغتنامه دهخدا
درحال . [ دَ] (ق مرکب ) فی الفور. فی الحال . (آنندراج ). فوراً. فی الوقت . فی وقته . بی درنگ . اندرزمان . (یادداشت مرحوم دهخدا). همان دم . همان ساعت . درحین . همان لحظه . (ناظم الاطباء). دردم . درساعت . دروقت : درحال فرمود که مال ضمان از با کالنجار و...
-
جستوجو در متن
-
حالاً
لغتنامه دهخدا
حالاً. [ لَن ْ ] (ع ق ) فی الفور. درحال .
-
جابجا افتادن
لغتنامه دهخدا
جابجا افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) از جائی بجائی انتقال یافتن . ازجای خود به دیگر جا شدن . || درحال افتادن . فی الفور بر زمین نقش بستن . درحال برزمین افتادن .
-
غرغرکنان
لغتنامه دهخدا
غرغرکنان . [ غ ُ غ ُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) آنکه درحال غرغر کردن باشد. قرقرکنان . رجوع به غرغر شود.
-
فوراً
لغتنامه دهخدا
فوراً. [ ف َ رَن ْ ] (ع ق ) بشتاب . دروقت . دردم . بی درنگ . حالی . درحال . درساعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فور شود.
-
بینان
لغتنامه دهخدا
بینان . (نف ، ق ) (از: بین + َان ) صفت بیان حالت از دیدن . بیننده . || درحال دیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
جابجا سرد شدن
لغتنامه دهخدا
جابجا سرد شدن . [ ب ِس َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درحال ْ مردن . فی الفور مردن .
-
خنده کنان
لغتنامه دهخدا
خنده کنان . [ خ َ دَ / دِ ک ُ ] (ق مرکب ) درحال خنده . خنده زنان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (ع اِ) بیماری گوسفند که درحال کُشَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || موت ناگهانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد).
-
درحین
لغتنامه دهخدا
درحین . [ دَ ](ق مرکب ) فی الحال . دردم . درحال . فوراً : دشمن جاه ورا زهره و یارا نبودکآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.سوزنی .
-
رواحال
لغتنامه دهخدا
رواحال . [ رَ ] (ق مرکب ) درحال . فی الفور. فی الحال . فوراً. (از اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) مرکب تیزرو. (ناظم الاطباء).
-
علی الفور
لغتنامه دهخدا
علی الفور. [ ع َ لَل ْ ف َ ] (ع ق مرکب ) فوراً. درحال . بی خبر. بدون انتظار. (ناظم الاطباء). درزمان . دردم . دروقت . بی درنگ . فوری .
-
علیین
لغتنامه دهخدا
علیین . [ ع َ لی یی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَلی ّ درحال نصب و جر. || بلندمرتبه و رفیع و عالی . || (اِ) آسمان مکوکب . (ناظم الاطباء).
-
منشم
لغتنامه دهخدا
منشم . [ م َ ش ِ / ش َ ] (ع اِ) خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).