کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درج 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پطرس
لغتنامه دهخدا
پطرس . [ پ ِ رُ ] (اِخ ) یا بطرس یا فطرس حواری در کتاب قاموس مقدس آمده است : در زبان سریانی پطرس را کیفاس خوانند یعنی سنگ و او یکی از جمله ٔ دوازده حواری و هم یکی از آن سه نفر اصحاب خاص خداوند بود محتمل است که اهل بیت صیدا یو 1:44 و پسر یونس یا یوحنا...
-
مدمش
لغتنامه دهخدا
مدمش . [ م ُ دَم ْ م َ ] (ع ص ) محکم و استوار درآمده در چیزی . (منتهی الارب ). سخت و محکم درج شده و درآمده در چیزی . (ناظم الاطباء). مُدمَش . مدرج . مدمج . به ملاست و نرمی درج شده . (از متن اللغة).
-
کاتب الدرج
لغتنامه دهخدا
کاتب الدرج . [ ت ِ بُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به کاتب درج شود.
-
پنج گوهر
لغتنامه دهخدا
پنج گوهر. [ پ َگ َ / گُو هََ ] (اِ مرکب ) پنج حس ظاهر : پنج گوهر دادیم در درج سرپنج حس دیگری هم مستتر.مولوی .
-
دیوانگه
لغتنامه دهخدا
دیوانگه . [ دی گ َهَْ ] (اِ مرکب ) دیوانگاه (از: دیوان + گه ، مخفف گاه پسوند). دیوانخانه . (از آنندراج ). مستقر دیوانیان : بباید بدین بارگه بگذردبدیوانگه عرض ما بنگرد. فردوسی .ز دیوانگه عرشیان درگذشت به درج آمد و درج را درنوشت .نظامی .
-
جلداء
لغتنامه دهخدا
جلداء. [ ج ِ ] (اِخ ) مثلی است برای وضوح ، گویند: صرحت بجِلدان و جِلداء؛ به معنی صرحت بِجِدّاء است . و مذکور است درج دد. (منتهی الارب ). رجوع به جِلدان و جِدّاء شود.
-
سرمقاله
لغتنامه دهخدا
سرمقاله . [ س َ م َ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) مقاله ٔ مهمی که در اولین ستون اولین صفحه ٔ روزنامه یا مجله درج شود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
مدمج
لغتنامه دهخدا
مدمج . [ م ُ دَم ْ م َ ] (ع ص ) سخت محکم برآمده در چیزی . (منتهی الارب ). درج شده . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی ، از تدمیج . رجوع به تدمیج شود.
-
خلاننده
لغتنامه دهخدا
خلاننده . [ خ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) درج کننده . نشاننده . داخل کننده . || محکم کننده . || نصب کننده . || رهاننده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
عشق آمیز
لغتنامه دهخدا
عشق آمیز. [ ع ِ ] (ن مف ) آمیخته به عشق : در اثنای رقعه کلمات دلاویز و سخنان عشق آمیز درج کرد. (سندبادنامه ص 103).
-
پیش خواستن
لغتنامه دهخدا
پیش خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بحضور خواستن . گفتن که نزدیک آید : ز اندیشه شد شاه را پشت راست فرستاده و درج را پیش خواست . فردوسی .رجوع به پیش شود.
-
مولج
لغتنامه دهخدا
مولج . [ م َ ل ِ ](ع اِ) جایی که در آن چیزی درج می شود و درمی آید و فراهم می گردد. ج ، موالج . (ناظم الاطباء). || مدخل . ج ، موالج . (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).
-
صندوقچه
لغتنامه دهخدا
صندوقچه . [ ص َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر صندوق . صندوق کوچک . جعبه . درج : صندوقچه ٔ عدل تو مانده ست بطرطوش دستورچه ٔ جور تو در پیش و کنارست .ناصرخسرو.
-
نیم کاری
لغتنامه دهخدا
نیم کاری . (حامص مرکب ) مزدوری . (فرهنگ فارسی معین ) : در از لعلش به درج تنگ باری مه از رویش به شغل نیم کاری . امیرخسرو (از انجمن آرا).|| شاگردی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
پیرایه دان
لغتنامه دهخدا
پیرایه دان . [ را ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) درج و آن ظرفی است که زنان اسباب و جواهر در آن نهند (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). طبله ٔ زنان که پیرایه و جواهر در آن نهند. (از منتهی الارب ).