کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دربسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دربسته
لغتنامه دهخدا
دربسته . [ دَ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بسته در. مقابل درباز. که در آن مسدود باشد : خانه دربسته دار بر اغیارتا در او این غریب مهمانست . خاقانی .حجره ٔ خاص دید دربسته خازن از جستجوی آن رسته . نظامی .یکی باغ دربسته پر سیب و نار. نظامی .سرائیست کوتاه...
-
جستوجو در متن
-
منغلق
لغتنامه دهخدا
منغلق . [ م ُ غ َ ل ِ ] (ع ص ) دربسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغلاق شود.
-
درباز
لغتنامه دهخدا
درباز. [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل دربسته : سرای درباز؛ خانه ای که در آن به روی همگان باز باشد : وزارت است به اهل وزارت آمده بازسرای دولت میرانیان شده درباز.سوزنی .
-
دربستگان
لغتنامه دهخدا
دربستگان . [ دَ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ دربسته . بستگان : بهیچ وقت از وی و از فرزندان وی و دربستگان وی ... خالی نباشیم . (اسرارالتوحید ص 276).
-
فغان دربستن
لغتنامه دهخدا
فغان دربستن . [ ف َ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ناله سر دادن . فغان کردن . فریاد کردن : در تماشای خط سرسبزتوچشم بگشاده فغان دربسته ام .عطار.
-
اجتبار
لغتنامه دهخدا
اجتبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شدن حال کسی . (تاج المصادر) (زوزنی ). درست و نیکو حال شدن . || توانگر گردیدن . || شکسته بستن . (منتهی الارب ). شکسته را دربسته شدن [ شاید: درست شدن ] . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دلفروش
لغتنامه دهخدا
دلفروش . [ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) دل فروشنده . فروشنده ٔ دل : چون به صد جان یکدلی نتوان خریددلفروشان را دکان دربسته به .خاقانی .دلفروشی بجهان بودی ای کاش که من بدهم جان بخرم دل به تو گویم که ببر.؟
-
شوب
لغتنامه دهخدا
شوب . (اِ) دستار. مندیل . (برهان ) (آنندراج ). دستار. شبوب و شکوب نیز گفته اند. (سروری ). دستار. (فرهنگ جهانگیری ). روپاک . عمامه . (یادداشت مؤلف ) : سر برهنه که تا نهد به سرم شوب دربسته ٔ چو خرمن خویش . سوزنی .|| دستمال و رومال . (ناظم الاطباء).
-
قفیل
لغتنامه دهخدا
قفیل . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) پوست خشک . || آنچه خشک شود از درخت . || تازیانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گلاب . (منتهی الارب ). رجوع به قِفّیل شود. || راه کوه سنگ که دویدن را نشاید، گویا کوچه ٔ دربسته است . || گیاهی است . (اقرب الموارد) (منتهی ا...
-
محتزم
لغتنامه دهخدا
محتزم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتزام . مرد میان بسته . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد میان دربسته . (آنندراج ). || مرد لباس پوشیده . || مرد سلاح پوشیده . (از ناظم الاطباء). || اسب تنگ بسته شده . (منتهی الارب ). (ناظم الاطباء). اسب...
-
مفدمات
لغتنامه دهخدا
مفدمات . [ م ُ ف َدْ دَ] (ع ص ، اِ) آب دستانها. (ناظم الاطباء). ابریقها. (از اقرب الموارد). || خمهای دربسته . (ناظم الاطباء). خمهای بزرگ . (از اقرب الموارد). || ج ِ مفدمة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفدمة شود.
-
منقفل
لغتنامه دهخدا
منقفل . [ م ُ ق َ ف ِ ] (ع ص ) دربسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انقفال شود. || رجل منقفل الدین ؛ مرد زفت ناکس که از دست وی هرگز نیکویی و خیر صادر نشود. (ناظم الاطباء).
-
غربا
لغتنامه دهخدا
غربا. [ غ ُ رَ ] (ع ص ، اِ) غرباء. غریبان . رجوع به غرباء شود : قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی ...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از ...
-
ورنی
لغتنامه دهخدا
ورنی . [ وِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ٔ صمغی شکلی که از برخی گیاهان (خصوصاً گونه های مختلف سماق و بادام هندی ) به دست می آورند و پس از تصفیه از آن جهت لعاب دادن و روکش برخی مصنوعات به منظور جلا و زیبائی و یا حفظ آنها در برابر رطوبت و سایر عوامل خارجی است...