کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دراعه
لغتنامه دهخدا
دراعه . [ دُرْ را ع َ/ دُ را ع َ ] (ع اِ) دراعة. نوعی از جامه ٔ مشایخ ، گویند آن فوطه باشد که بر دوش اندازند و فارسیان به تخفیف نیز خوانند. (از غیاث ). جامه ای از پنبه و یا ازپشم خشن که مرد و زن هر دو پوشند. (ناظم الاطباء). جامه ٔ دراز که زاهدان و شی...
-
واژههای مشابه
-
دراعة
لغتنامه دهخدا
دراعة. [ دُرْ راع َ ] (ع اِ) جبه ای است جلوباز،و فقط از پشم می تواند باشد. ج ، دَراریع. (از اقرب الموارد). جامه ای است و اکثر جامه ٔ صوف را گویند. (آنندراج ): و من دخل الدار علی مراتب فمنهم من یلبس المبطنة و منهم من یلبس الدراعة و منهم من یلبس القباء...
-
دراعه پوش
لغتنامه دهخدا
دراعه پوش . [ دُرْ را ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) دراعه پوشنده . پوشنده ٔ دراعه . آنکه دراعه پوشد. || فقیه . اهل علم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : گفت [ مسعود ] در آنجا [ هندوستان ] مردی دراعه پوش است چون قاضی شیراز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269).
-
جستوجو در متن
-
دراریع
لغتنامه دهخدا
دراریع. [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دراعة. رجوع به دراعة شود.
-
دراع
لغتنامه دهخدا
دراع . [ دَرْ را ] (ع ص ) زره دار. (دهار). زره ور. و رجوع به دراعة شود.
-
درعه
لغتنامه دهخدا
درعه . [ دُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دراعه . (شرفنامه ٔ منیری ). ظاهراً مخفف دراعه است : هدهد کلهی دارد و طاوس قبائی من بلبل و خواهان یکی درعه و دستار.سنائی .
-
جمازة
لغتنامه دهخدا
جمازة. [ ج ُم ْ ما زَ ] (ع اِ) دراعه از صوف که آستین های آن تنگ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
مدرع
لغتنامه دهخدا
مدرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) پیراهن کوتاه پشمینه ٔ درشت . (ناظم الاطباء). جبة مشقوقة المقدم . دراعة. (از متن اللغة).
-
زیربند
لغتنامه دهخدا
زیربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) تنگ و پیش تنگ را گویند. (آنندراج ). پیش بند و تنگ . (ناظم الاطباء) : چون کافور دراعه ٔ سپید پوشیدی ... و اسبی بلند برنشستی با بناگوشی و زیربند و پاردم و ساخت آهن سیم گرفت سخت پاکیزه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364) . || تازیانه...
-
مدرعة
لغتنامه دهخدا
مدرعة. [ م ِ رَ ع َ ] (ع اِ) جبه ٔ پشمین . (دستورالاخوان ). جامه ای است ، ولایکون الا من صوف . (منتهی الارب ). دراعة. (اقرب الموارد). ج ، مَدارِع . || صفه ٔ پالان که سر پیش پالان و سر پس پالان از آن نمایان باشد. (منتهی الارب ). || جامه ٔ کتانی که احب...
-
میکائیلی
لغتنامه دهخدا
میکائیلی . (ص نسبی ) منسوب به میکائیل .- موزه ٔ میکائیلی ؛ نوعی موزه منسوب به میکائیل : یک ساعت بود. حسنک پیدا آمد بی بندجبه ای داشت حبری رنگ با سیاه می زد. خلق گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزه ای میکائیلی نو در پای ......
-
تدریع
لغتنامه دهخدا
تدریع. [ ت َ ] (ع مص )زره پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و نیز مدرعه و دراعه پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || پیراهن پوشانیدن زن را. || پیش برآمدن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (...
-
ادراع
لغتنامه دهخدا
ادراع . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) چیزی درپوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || پوشیدن زره آهن . زره آهنین پوشیدن : و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پرده ٔ مخالف تیزآهنگ ... (جهانگشای جوینی ). || دُرّاعه یا مدرعه پوشیدن . پوشیدن زن ...