کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درآویزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درآویزنده
لغتنامه دهخدا
درآویزنده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آویزنده ؛ دیمری ؛ تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده به مردم و جز آن . (منتهی الارب ). و رجوع به درآویختن شود.
-
جستوجو در متن
-
ذومعلقة
لغتنامه دهخدا
ذومعلقة. [ م َ ل َ ق َ ] (ع ص مرکب ) رجل ذومعلقة؛ مرد درآویزنده در هر چه که پیش آید. (منتهی الارب ).
-
متربق
لغتنامه دهخدا
متربق . [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع ص ) درآویزنده چیزی را به گردن خود. (آنندراج ). کسی که چیزی به گردن خود آویزان میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربق شود.
-
معلقة
لغتنامه دهخدا
معلقة. [ م َ ل َ ق َ ] (ع اِ) رجل ذومعلقة؛ مرد درآویزنده در هرچه که پیش آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
دیمری
لغتنامه دهخدا
دیمری . [ دَ م ُ / م َ ری ی ] (ع ص ) تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده بمردم و جز آن . (منتهی الارب ). و یقال انه لدیمری ؛ ای حدید علق . (تاج العروس ).
-
مترنخ
لغتنامه دهخدا
مترنخ . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده و درآویزنده . (آنندراج ). آن که چنگ درمی زند و می آویزد. (ناظم الاطباء). || خوار و فرومایه و ذلیل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنخ شود.
-
متشبث
لغتنامه دهخدا
متشبث . [ م ُ ت َ ش َب ْ ب ِ ] (ع ص ) درآویزنده بچیزی و چنگ درزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را با قوت بدست می گیرد. (ناظم الاطباء). || آن که فرو می کند ناخن های خود و یا چنگال خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تش...
-
منتشب
لغتنامه دهخدا
منتشب . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) درآویزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معلق و آویخته . (ناظم الاطباء). || هیزم چیننده و فراهم آورنده آن را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). فراهم آورنده ٔ هیزم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گ...
-
دامنگیر
لغتنامه دهخدا
دامنگیر. [ م َ ] (نف ) گیرنده ٔ دامن . آخذ دامان : هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیرهنوز در تک وپوی غم دگر میگشت . سعدی .- خار دامنگیر ؛ خار که بسبب داشتن نوکهای برگشته ٔ تیز چون دوژه و نظایر آن بدامن بند شود : چون تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس س...
-
متعلق
لغتنامه دهخدا
متعلق . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) درآویزنده به چیزی . (آنندراج ). آویزان . (ناظم الاطباء). || علاقه دارنده و آویزان و آویخته و ملحق شده و پیوند شده و اتصال یافته . (ناظم الاطباء). بازبسته . وابسته : و از هیچ رو فائده رسان را فائده نمیداند و نفع ر...