کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دختر پسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قلعه دختر
لغتنامه دهخدا
قلعه دختر. [ ق َ ع َ دُ ت َ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 15هزارگزی جنوب باختری فریمان و سر راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 202 تن ، آب آن از قنات و محصول آن غ...
-
قلعه دختر
لغتنامه دهخدا
قلعه دختر. [ ق َ ع َ دُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 3هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان و 43هزارگزی شمال شوسه ٔ بهبهان به آرو. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری و مالاریایی است . س...
-
قلعه ٔ دختر
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔ دختر. [ ق َ ع َ ی ِ دُ ت َ ] (اِخ ) این قلعه در فیروزآباد خواجه است بالای کوه چنین نشان میدهد که این قلعه وقتی آباد و آتشکده ٔ فیروزآباد بوده . عمارت و حمام دارد. (جغرافیای غرب ایران ص 129).
-
پل دختر
لغتنامه دهخدا
پل دختر. [ پ ُ ل ِ دُ ت َ ] (اِخ ) پلی است که شاه صفی بر روی رودخانه ٔ قزل اوزن در سنه ٔ 1042 هَ . ق . میان میانج و زنجان ساخته که از جمله ٔ ابنیه ٔ تاریخی ایران است .
-
پل دختر
لغتنامه دهخدا
پل دختر. [ پ ُ ل ِ دُ ت َ ] (اِخ ) قریه ای در 422هزارگزی طهران میان برجین و میانه و آنجا ایستگاه ترن است .
-
پل دختر
لغتنامه دهخدا
پل دختر. [ پ ُ ل ِ دُ ت َ ] (اِخ ) نام پلی بر آب کسلیان که حد فاصل میان سوادکوه و شیرگاه است . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد تألیف رابینو ص 43).
-
هفت دختر خضرا
لغتنامه دهخدا
هفت دختر خضرا. [ هََ دُ ت َ رِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از سبعه ٔ سیاره است که هفت کوکب باشد. (برهان ).
-
قلعه دختر گبر
لغتنامه دهخدا
قلعه دختر گبر. [ ق َ ع َ دُ ت َ رِ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، واقع در 39هزارگزی باختری شهر نهاوند و 2هزارگزی کنگاور کهنه . سکنه ٔ آن 40 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
اشک دختر تاک
لغتنامه دهخدا
اشک دختر تاک . [ اَ ک ِ دُ ت َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور : چه خلوت زهره ای در دامن خاک گواراتر ز اشک دختر تاک . زلالی (از آنندراج ).و رجوع به اشک تاک شود.
-
جستوجو در متن
-
کلوخ انداز
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداز. [ ک ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه کلوخ به جانب دیگران پرتاب کند. (فرهنگ فارسی معین ) : به خود گفتا جواب است این نه جنگ است کلوخ انداز را پاداش سنگ است . نظامی (خسرو و شیرین ص 271).چو کردی با کلوخ انداز پیکارسر خود را به نادانی شکستی . سعدی .جواب...
-
نبیره
لغتنامه دهخدا
نبیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند.(برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). و بعضی دیگر پسر پسر و پسر دختر را میگویند. (برهان قاطع). فرزندزاده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظا...
-
شهزاده
لغتنامه دهخدا
شهزاده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهزاده . زاده ٔ شاه ، خواه پسر باشد و یا دختر. پسر شاه و پسر پسر شاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهزاده شود : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر وآزاده بود. رودکی .چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم...
-
پسر
لغتنامه دهخدا
پسر. [ پ ُ / پ َ س َ ] (اِ) پور. پوره . (برهان قاطع). پُس . فرزند نرینه . ریکا. ابن . ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم . (منتهی الارب ) : پسر بُد مر او را یکی خوبروی هنرمند و همچون پدر نامجوی . فردوسی .بخوردن نشستند با یکدگرسیاوش پ...
-
نبسه
لغتنامه دهخدا
نبسه . [ ن َ ب َ / ن َب ْ ب َ / ن َ س َ / س ِ ] (اِ) نبس . دخترزاده . و بعضی گویند پسر و دختر پسر است که نبیره خوانند و بعضی دیگر دختر دختر را گویند نه پسر دختر را، و با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه = نبس = نواسه = نواسی = نپسه : نواده ...
-
سبط
لغتنامه دهخدا
سبط. [ س ِ ] (ع اِ) فرزندزاده خواه اولاد از پسر باشد خواه از دختر. (آنندراج ) (غیاث ). نواسه . (مهذب الاسماء) نبسه . نبیسه . پسر پسر. (زمخشری ). نبیره . (دهار). فرزند فرزند. (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56). || گروه . (دهار). گروه از یهود. (منتهی الار...