کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دختری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دختری
لغتنامه دهخدا
دختری . [ دُ ت َ ] (حامص ) به معنی دختره باشد که دوشیزگی وبکارت است . (برهان ) (آنندراج ). در زبان عوام بکارت است . (یادداشت مؤلف ). دخترگی . دخترکی : ور صدهزار عذر بگویی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری . سعدی .رجوع به دوشیزگی شود. || (حامص ) د...
-
واژههای مشابه
-
لاله ٔ دختری
لغتنامه دهخدا
لاله ٔ دختری . [ ل َ / ل ِ ی ِ دُ ت َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) شقائق النعمان . (ریاض الادویه ). آذرگون . رجوع به آذرگون شود. نوعی از لاله است که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ باشد و میانش سیاه و آن را آذرگون خوانند و به عربی شقائق النعمان گویند. (برهان ) ...
-
جستوجو در متن
-
عروس کردن
لغتنامه دهخدا
عروس کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زن یا دختری راشوی دادن . زن یا دختری را به خانه ٔ شوهر فرستادن .
-
دختروار
لغتنامه دهخدا
دختروار.[ دُ ت َ ] (اِ مرکب ) سهم دختری . (یادداشت مؤلف ).
-
شوی کرده
لغتنامه دهخدا
شوی کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شوهرکرده . دختری که شوهر گزیده باشد : ور صد هزار عذر بگوئی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری .سعدی .
-
دخترزاده
لغتنامه دهخدا
دخترزاده . [ دُ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ولیده . (السامی ). پسر دختر.دختر دختر. (یادداشت مؤلف ). فرزند دختری خواه مادینه یا نرینه . نواده ٔ دختری خواه پسر باشد یا دختر.
-
شوهر کردن
لغتنامه دهخدا
شوهر کردن . [ ش َ / شُو هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شوی اختیار کردن . زن مردی شدن . دختری به شوی رفتن .
-
عانت
لغتنامه دهخدا
عانت .[ ن ِ ] (ع ص ) دختری که بی شوی تا دیر در خانه مانده باشد و شوی ندیده باشد. ج ، عَوانت . (ناظم الاطباء).
-
هندوخال
لغتنامه دهخدا
هندوخال . [ هَِ ] (ص مرکب ) دارای خال سیاه : کرد را بود دختری بجمال لعبتی ترک چشم و هندوخال .نظامی .
-
تازه عروس
لغتنامه دهخدا
تازه عروس . [ زَ / زِ ع َ ] (اِ مرکب ) دختری که تازه بخانه ٔ شوی رفته باشد. نوبیوگ : در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی .نظامی .
-
تورة
لغتنامه دهخدا
تورة. [ ت َ رَ ] (ع اِ) دختری که میانجی گری کند میان عشاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تور شود.
-
دست سوزه
لغتنامه دهخدا
دست سوزه . [ دَزَ / زِ ] (اِ مرکب ) دختری یا زنی باشد که او را خواستگاری نموده باشند اما هنوز نکاح نکرده باشند و به شوی نسپرده . (جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ).
-
دمامه
لغتنامه دهخدا
دمامه . [ دَم ْ ما م َ ] (ص ، اِ) دختر با گفتاری فریبنده . دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. (یادداشت مؤلف ).