کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دختربچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دختربچه
لغتنامه دهخدا
دختربچه . [ دُ ت َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) دختر کوچک . دختری که بیش از هفت هشت سال نداشته باشد. دختر هفت هشت ساله . صبیة. || خردسال بچه ای که دختر باشد. فرزند خردسال مادینه .
-
جستوجو در متن
-
مولوده
لغتنامه دهخدا
مولوده . [ م َ دَ ] (ع ص ) مولودة. مؤنث مولود. ج ، مولودات . دختربچه . دختربچه ٔ زاده شده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مولود شود.
-
مراهقة
لغتنامه دهخدا
مراهقة. [ م ُ هَِ ق َ ] (ع ص ) دختربچه ٔ نزدیک به حد بلوغ . تأنیث مراهق است . رجوع به مراهقة و مراهق و نیز رجوع به متن اللغة شود.
-
ممر
لغتنامه دهخدا
ممر. [ م َ م َ ] (اِ) در زبان کودکان ، شرم دختربچه . (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول اطفال ، آلت تناسلی دختر خردسال .
-
بزیعه
لغتنامه دهخدا
بزیعه . [ ب َ ع َ ] (ع ص ، اِ) دختربچه ٔ ملیح و ظریف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تأنیث بزیع. (منتهی الارب ). و رجوع به بزیع شود.
-
صبیة
لغتنامه دهخدا
صبیة. [ ص َ بی ی َ ] (ع اِ) دختر. (غیاث اللغات ). مؤنث صبی است . (منتهی الارب ). دخترینه . (مهذب الاسماء). کودک مادینه . کنیزک . دختربچه . ج ، صبایا.
-
ناهزة
لغتنامه دهخدا
ناهزة. [ هَِ زَ ] (ع ص ) دختربچه ای که اوان فطامش فرارسیده است . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). آنکه به از شیر بازگرفتن یا به بلوغ نزدیک شده باشد و هو ناهز و البنت ناهزة. (معجم متن اللغة). تأنیث ناهز است . رجوع به ناهز شود.
-
بچه دختر
لغتنامه دهخدا
بچه دختر. [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ دُ ت َ ] (اِ مرکب ) دختربچه . دختر کوچک و خردسال . (ناظم الاطباء). || دختر بچه . مقابل پسر بچه . کودک مادینه .
-
دخترک
لغتنامه دهخدا
دخترک . [ دُ ت َ رَ ] (اِ مصغر) دختر کوچک . دخترچه . دختربچه ٔ کودک . مادینه ٔ خردسال : تو چو یکی زنگی ناخوب و پیردخترکان تو همه خوش و شاب زادن ایشان ز تو ای گنده پیرهست شگفتی چو ثواب از عقاب تا تو نیایی ننمایند هیچ دخترکان رویکها از حجاب . ناصرخسرو....
-
کرمک
لغتنامه دهخدا
کرمک . [ ک ِ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر کرم . (برهان ) (آنندراج ). کرم کوچک . (ناظم الاطباء). کرم خرد. (یادداشت مؤلف ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگه می بتافت . رودکی .سبک سیمبر پیش مادر بگفت از آن سیب و آن کرمک اندر نهفت . فردوسی .تو که ا...
-
بچه
لغتنامه دهخدا
بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر. کره . بره . نتاج . نتیجه . زائیده ٔ انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلو...