کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دج کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دج کردن
لغتنامه دهخدا
دج کردن . [ دَ ک َدَ ] (مص مرکب ) مهر کردن توده ٔ خرمن . با دج نشانها بر توده ٔ غله ٔ نهادن تا چون از آن چیزی بردارند فروریختگی نشان نشانه ٔ برداشتگی باشد. رجوع به دج شود.
-
واژههای مشابه
-
دج دج
لغتنامه دهخدا
دج دج . [ دَ دَ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان دجاجه را خوانند. (از منتهی الارب ). توتو.
-
دج دج
لغتنامه دهخدا
دج دج . [دُ دُ ] (ع ص ) سود دجدج ؛ نیک سیاه . (منتهی الارب ).
-
دج صغیر
لغتنامه دهخدا
دج صغیر. [دَ ج ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی دج . رجوع به دج در معنی پرنده شود.
-
دج الامیر
لغتنامه دهخدا
دج الامیر. [ دَ جُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بستان افروز. بوستان افروز. تاج خروس .
-
جستوجو در متن
-
دست جستن
لغتنامه دهخدا
دست جستن . [ دَج ُ ت َ ] (مص مرکب ) گدائی کردن . (غیاث ) (آنندراج ).
-
دجدجة
لغتنامه دهخدا
دجدجة. [ دَ دَ ج َ ] (ع مص ) مرغ خانگی را خواندن . (زوزنی ). توتو کردن . خواندن دجاجه را به لفظ دج َدج َ. (منتهی الارب ). || تاریک شدن شب . (منتهی الارب ).
-
رسم
لغتنامه دهخدا
رسم . [ رَ ] (ع مص ) محو کردن باران خانه ها را و باقی گذاشتن نشان آنها را چسبیده بر زمین : رسم الغیث الدیار رسماً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نشان کردن بنا را. (ناظم الاطباء). || نوشتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات...
-
خر دجال
لغتنامه دهخدا
خر دجال . [ خ َ رِ دَج ْ جا ] (اِخ ) خر متعلق به دجال . معروفست چون دجال ظهور کند خری که او بر آن سوار است خواص عجیبی دارد که از آنجمله است پشکل آن ، چه مردمان ابتداء آن پشکل را نقل و نبات می انگارند ولی چون آنرا بکار می برند می فهمند آن پشکل است و د...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
شرکت
لغتنامه دهخدا
شرکت . [ ش ِ ک َ ] (ع مص ) شریک شدن . انباز گشتن . همدست شدن در کاری . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ، اِ) انبازی و شراکت . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). همبازی . انبازی . مشارکت . هنبازی . شریک بودن . اتحاد چند کس برای غرض یا نفعی عام یا خاص ....