کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دبول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دبول
لغتنامه دهخدا
دبول . [ ] (اِخ ) نام دهی از طسوج قاساق بوده است از توابع قم . (تاریخ قم ص 114).
-
دبول
لغتنامه دهخدا
دبول . [ دَ ] (اِ) رد کتان . (الفاظ الادویه ).
-
دبول
لغتنامه دهخدا
دبول . [ دَ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ). بلا. || (ص ) زن فرزند مرده . (منتهی الارب ). زنی که فرزندش مرده باشد.
-
دبول
لغتنامه دهخدا
دبول . [ دُ ] (ع اِ)ج ِ دَبل . (منتهی الارب ). جدولها. رجوع به دبل شود.
-
دبول
لغتنامه دهخدا
دبول . [ دُ ] (ع مص ) دبل . (منتهی الارب ). نیرو دادن زمین را به سرگین و مانند آن . || پیراستن هر چیز. || رسیدن حوادث و سختی : دبلته الدبول ؛ رسید او را حوادث و سختی . || بمعنی ثکلته الثکلی است ، یعنی گم کناد او را مادر او. (منتهی الارب ). || هو انتق...
-
جستوجو در متن
-
مدبولة
لغتنامه دهخدا
مدبولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) ارض مدبولة؛ زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دَبل و دبول . رجوع به دبول شود.
-
دبل
لغتنامه دهخدا
دبل . [ دَ ] (ع اِ)طاعون . || حوض . (منتهی الارب ). || نهر خرد. (منتهی الارب ). جدول . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ج ، دُبول . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
دبل
لغتنامه دهخدا
دبل . [ دَ ] (ع مص ) گردآوردن چیزی . (منتهی الارب ). الجمع و الاصلاح . (تاج المصادر بیهقی ). || پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب ). پیاپی زدن کسی را به عصا. || پیچیدن و بزرگ کردن لقمه برای فروبردن . (منتهی الارب ). || نیرو دادن زمین را به سرگی...
-
پیراستن
لغتنامه دهخدا
پیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا دور کردن . (شرفنامه ). تنقیح . تهذیب . زینت کردن با کاستن نه افزودن که آرایش باشد. کم کردن...
-
نیرو
لغتنامه دهخدا
نیرو. (اِ) زور. قوت . (لغت فرس اسدی ص 416) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). توانائی . (ناظم الاطباء). توان . پهلوانی . نیرومندی . قدرت : نخست آفرین کرد بر دادگرکزو دید نیرو و بخت و هنر. فردوسی .چه فرمائیم چیست نی...