کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دبوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دبوس
لغتنامه دهخدا
دبوس . [ دَ ] (اِ) دَبّوس . مرذم . مِقمع. (دهار). مقمعة. (ترجمان القرآن جرجانی ). عمود. لخت . تُپوز. تُپز. گرز آهنی . (برهان ) (غیاث ). گرز. (جهانگیری ). سرپاس . قلقشندی آرد که از آلات جنگ و سلاحهاست و آنرا عامود نیز گویند و از آهن سازند و اضلاعی دار...
-
دبوس
لغتنامه دهخدا
دبوس . [ دَ ] (اِخ ) دبوسه . دبوسیه . نام قلعه ای است در مابین بخارا و سمرقند. (ناظم الاطباء). نام شهرکی میان بخارا وسمرقند. قلعه ای است در وسط میانکال که ولایتی است ازماوراءالنهر واقع شده است و بیک فاصله از سمرقند و بخارا است . (جهانگیری ) : و شصت م...
-
دبوس
لغتنامه دهخدا
دبوس . [ دَ ] (ع اِ) رُب خرما که در روغن داغ اندازند تا گداخته شود و روغن را بگرداند. (منتهی الارب ).
-
دبوس
لغتنامه دهخدا
دبوس . [ دَب ْ بو ] (معرب اِ) دبوس . معرب دبوس است به معنی گرز آهنی . ج ، دبابیس . (منتهی الارب ). در شواهد ذیل از مولوی دبوس با باء مشدد آمده است : چونکه از عقلش فراوان بد مددچند دبوس قوی بر خفته زد. مولوی .خفته از خواب گران چون برجهیدیکسوار ترک با ...
-
واژههای مشابه
-
ابن ابی دبوس
لغتنامه دهخدا
ابن ابی دبوس . [ اِ ن ُ اَ ؟ ] (اِخ ) عثمان مراکشی . فرزند ابودبوس حکمران اخیر سلسله ٔ بنی عبدالمؤمن بوده . چون در 658 هَ .ق . پدرش مقتول و دولت آنان منقرض شد عثمان به برشلونه (بارسلون ) رفت و کیش ترسا گرفت و از نصارای آنجا یاری طلبید و به طرابلس حم...
-
جستوجو در متن
-
تپوز
لغتنامه دهخدا
تپوز. [ ت َپ ْ پو ] (اِ) دبوس . گرز. رجوع به تپز شود.
-
مقمع
لغتنامه دهخدا
مقمع. [ م ِ م َ ] (ع اِ) دبوس . (دهار). و رجوع به مقمعة شود.
-
دبوسه
لغتنامه دهخدا
دبوسه . [ دَ س َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است میان بخارا وسمرقند و دبوسی نسبت بدانجاست و عده ای از علما بدین شهر منسوبند. رجوع به دبوس و دبوسی و دبوسیه شود.
-
دبوق
لغتنامه دهخدا
دبوق . [ دَب ْ بو ] (ع اِ) بازی است معروف . (منتهی الارب ). نوعی بازیست : خلیفة یزنی بعمامة یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف ).
-
دبابیس
لغتنامه دهخدا
دبابیس . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دبوس . (منتهی الارب ): وقد وقف له البخاری فی موقفه بالامس و عد الی اضجاره فامر بشدخ رأسه بالدبابیس . (الجماهر بیرونی ص 64).
-
طبوس
لغتنامه دهخدا
طبوس .[ طَب ْ بو ] (ع اِ) دبوس : اگر داند که ترکی به وی خواهد آمد، و وی را یک طبوس خواهد زد، از خوردن و خفتن لذت نیاورد، و باشد که آن ترک خود نیاید... و آمدن ملک الموت یقین است . و سختی جان کندن همانا صعبتر از طبوس ترکان بود. (کیمیای سعادت غزالی ).
-
تپز
لغتنامه دهخدا
تپز. [ ت ُپ ْ پ ُ ] (اِ) این کلمه فصیح نیست ولی بعید نیست اصل کلمه ، دبوس عربی باشد.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مؤلف فرهنگ نظام این کلمه را بفتح پ آورده و بدینسان معنی کرده : گرز که سلاحی است از چوب یا آهن . لفظ مذکور را در تکلم بیشتر با ضم پ خوانند ...
-
مقمعة
لغتنامه دهخدا
مقمعة. [ م ِ م َ ع َ ] (ع اِ) دبوس . (ترجمان القرآن ). عمود آهنی و آکس که بدان پیل رانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عمودی آهنین و سرکج که بدان بر سر فیل زده و آن را می رانند. (ناظم الاطباء). عمودی آهنی و گویند همچون چوگان که با آن بر سر فیل زنند.(از...