کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دبه و زنبیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دبه و زنبیل
لغتنامه دهخدا
دبه و زنبیل . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ /وُ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظاهراً مراد هزینه ٔ لوازم و اسباب خانه یا خود وسائل زندگی است مرادف تقریبی «کاسه و کوزه » در تداول امروزی عامه : زنی خواست [فرخی ] هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد و دبه و زنبیل در...
-
واژههای مشابه
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دَب ْ ب َ ] (ع اِ) دب . رجوع به دُب ّ شود.
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دَب ْ ب َ ] (ع اِ) مجتمع رمل . (معجم البلدان ). کثیب من الرمل . (معجم البلدان ).
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دَب ْ ب َ ] (ع ) ج ، دبات .
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دِب ْ ب َ ] (ع اِ) نرم گام زنی . اسم است نوع را. یقال : هو خفی الدبة. (منتهی الارب ).
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دُب ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک بدر. (منتهی الارب ).
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دُب ْ ب َ ] (ع اِ) مؤنث دُب . (منتهی الارب ). خرس ماده . (مهذب الاسماء). رجوع به دُب شود.
-
دبة
لغتنامه دهخدا
دبة. [ دُب ْب َ ] (ع اِ) مؤنث دب . خرس ماده . رجوع به دب شود.
-
دبه ٔ عوریا
لغتنامه دهخدا
دبه ٔ عوریا. [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یک قسم گیاهی است که از بیخ آن معجونی سازند. (ناظم الاطباء).
-
دبه خایه
لغتنامه دهخدا
دبه خایه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) غُر. فنج . (فرهنگ اسدی ). مبتلی به مرض فتق . خداوند علت دبه خایگی . مفتوق . مبتلا به فتق بیضه . مأدور. آدر. (منتهی الارب ). بادخایه . مرد بزرگ خایه . (آنندراج ). کسی که فتق داشته باشد. کسی که دارای ...
-
جستوجو در متن
-
زنبیل
لغتنامه دهخدا
زنبیل . [ زَم ْ ] (اِ) بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء) (فره...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ا...