کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دبغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دبغ
لغتنامه دهخدا
دبغ. [ دَ ] (ع مص ) تقویت کردن . نیرومند ساختن : الکرفس یدبغ المعده . الحصرم یدبغ المعده و یقوی البدن . فان کان یرید دبغ المعدة التی ضعفت من الرطوبة. و هو دابغ للمعدة لمرارته و عفوصته . (دزی ج 1 ص 423).
-
دبغ
لغتنامه دهخدا
دبغ. [ دَ ] (ع مص ) پیراستن پوست را. (منتهی الارب ). پاک کردن پوست . پیراستن جلد. دباغة. (منتهی الارب ). پوست پیراستن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). دِباغ . (منتهی الارب ). || رنگ سبز دادن جامه را. و فی الحدیث : دباغها طهورها. (منتهی الارب ).
-
دبغ
لغتنامه دهخدا
دبغ. [ دِ ] (ع اِ) آنچه به وی پوست پیرایند. (منتهی الارب ). آنچه بدان پوست پیرایند یعنی دباغی کنند پوست را. آنچه بدان پوست نرم کنند پیراستن را. دِبغَة.
-
واژههای همآوا
-
دبق
لغتنامه دهخدا
دبق . [ ] (اِ) جانوریست که از پوست آن پوستین سازند.
-
دبق
لغتنامه دهخدا
دبق . [ دَ / دِ ] (اِ) چیزی است چسبنده مانندسریش که بدان شکار مرغ کنند. (غیاث ). چیزی مانند سریشم که مرغان را بدان شکار کنند. (ناظم الاطباء). دِبق . (منتهی الارب ). سریش . (مهذب الاسماء) (غیاث ). چسبی است که بدرختان مالند برای شکار مرغان . از حبی چون...
-
دبق
لغتنامه دهخدا
دبق . [ دَ ب َ ] (اِخ ) نام قصبه ای در مصر. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دبقی است رجوع به دبقی شود.
-
دبق
لغتنامه دهخدا
دبق . [ دَ ب َ ] (ع مص ) برآغالانیده شدن بچیزی و جدا نشدن از آن و گویند: ما ادبقه ؛ ای ما اضراه . (منتهی الارب ). دوسیدن . ملصق شدن . چسبیدن (در تداول امروزی ) : و علی هذا النبات [اطرماله ] لزوجة تدبق بالید کالعسل . (ابن البیطار). || اندودن بدبق . (د...
-
دبق
لغتنامه دهخدا
دبق . [ دِ ] (اِ) سریش . (مهذب الاسماء). دَبق . رجوع به دبق شود. سریشم که بدان مرغان را شکار کند. (منتهی الارب ). گیاهی است که در ساقه و شاخه های برخی از درختان مانند امرود ایجاد شود. آنرا از درخت بلوط و سیب و امرود و درختی دیگر گیرند. (مفاتیح ). دار...
-
جستوجو در متن
-
دباغی
لغتنامه دهخدا
دباغی . [ دَب ْ با ] (حامص ) آشگری . دباغت . دباغت پوست . پیراهیدن پوست . پیراهش پوست . پیراستن پوست . دبغ. (منتهی الارب ).
-
دبغة
لغتنامه دهخدا
دبغة. [ دِ غ َ ] (ع اِ) دِبغ. آنچه بوی پوست پیرایند. (منتهی الارب ).
-
دباغ
لغتنامه دهخدا
دباغ . [ دِ ] (ع اِ) آنچه بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). دِبغ. (منتهی الارب ).
-
پوست پیرائی
لغتنامه دهخدا
پوست پیرائی . (حامص مرکب ) حرفه و عمل پوست پیرا. دباغت . (تاج المصادر). دباغی . آش گری . دبغ. (دهار). دباغ . (دهار) (منتهی الارب ). || چرم گری . || (اِ مرکب ) آنجا که پوست پیرایند. مدبغة. دباغخانه .
-
دباغ
لغتنامه دهخدا
دباغ . [ دِ ] (ع مص ) پیراستن پوست را. دبغ. دباغة. (منتهی الارب ). پوست پیراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). رنگ سبز دادن جامه را. (منتهی الارب ).