کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دایرۀ ی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زاویه ٔ مرکزی
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ مرکزی . [ ی َ /ی ِ ی ِ م َ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر زاویه ای که رأسش مرکز دائره و دو ضلع آن دو شعاع دائره باشد زاویه ٔ مرکزی آن دایره است . (هندسه ٔ مسطحه ٔ رهنما).
-
یک لحظه
لغتنامه دهخدا
یک لحظه . [ ی َ / ی ِ ل َ ظَ / ظِ ] (ق مرکب ) یک دم . یک نفس . لحظه ای . || یک باره . یک دفعه . بالمره . یک جا : نُه دایره یک لحظه کناره کند از سیرگر بروزد از مرکب عزم تو غباری .سنائی .
-
داریه زنگی
لغتنامه دهخدا
داریه زنگی . [ دارْ ی َ / ی ِ زَ ] (اِ مرکب ، ترکیب وصفی ) دائره زنگی . نوعی از دورویه که بر چنبر چوبین آن بفاصله ٔ کم چند جای سوراخی تعبیه نمایند و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار دهند و چون دورویه را بنوازند از آن زنگها (سنجها) آواز برآید. رجوع به دائ...
-
واحد سرعت زاویه ای
لغتنامه دهخدا
واحد سرعت زاویه ای . [ ح ِ دِ س ُ ع َ ت ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش حرکت های دورانی به کار میرود. واحد سرعت زاویه ای در دستگاه .S.G.Cرادیان در ثانیه است و آن سرعت متحرکی است که در هرثانیه به اندازه ٔ یک رادیان بر روی...
-
عنکبوتیه ٔ نخاعی
لغتنامه دهخدا
عنکبوتیه ٔ نخاعی . [ ع َ ک َ تی ی َ / ی ِ ی ِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمتی از پرده ٔ عنکبوتیه است که نخاع را پوشانده است و عبارت از غشاء هم بند نازکی است که از دو ورقه تشکیل یافته : یکی ورقه ٔ جداری و دیگری ورقه ٔ احشائی ، که مابین آنها فضای ف...
-
محیر
لغتنامه دهخدا
محیر. [ م ُ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) که سرگشته کند. سرگشته کننده . (آنندراج ). حیران کننده . || (اِ) نام پرده ٔ موسیقی موافق تودی هند و بعضی گویندکه پرده ٔ حسینی است . (غیاث ) (آنندراج ). شعبه ای است از مقام حسینی . از هشتمین نغمه است و یک بانگ دارد یا نی...
-
بکتاشیه
لغتنامه دهخدا
بکتاشیه . [ ب ِ / ب َ شی ی َ / ی ِ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه منسوب به حاجی بکتاش ولی که احوالش با قصه و افسانه آمیخته است . نامش محمد و از مردم نیشابور خراسان بوده و بسال 738 هَ . ق . درگذشته است . دراویش بکتاشی شیعی مذهب و محب علی (ع ) در اقامه ٔ سوگ...
-
یویو
لغتنامه دهخدا
یویو. [ ی ُ ی ُ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) اسباب بازیی است بچگان را و آن مرکب است از دو صفحه ٔ گرد قرص مانند حلبی یا پلاستیکی یا چوبی یا جز آن که به وسیله ٔ یک میله (محور) به هم متصل شده اند. یک سر ریسمانی در درون دو صفحه به محور بسته و سر دیگر ریسمان ...
-
واحد زاویه
لغتنامه دهخدا
واحد زاویه . [ ح ِ دِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش زاویه به کار میرود. واحدهای زاویه در دستگاه S.T.M با نشانه های بین المللی آنها عبارتند از : 1- گراد (gr) که 1100 زاویه ٔ قائمه است (1360 محیط دایره ) رجوع به گراد شود. ...
-
دحیه ٔ کلبی
لغتنامه دهخدا
دحیه ٔ کلبی . [ دِ ی َ ی ِ ک َ ] (اِخ )دحیةبن خلیفة الکلبی متوفی به حدود سال 45 هَ . ق . از مشاهیر صحابه ٔ پیغمبر اسلام و به حسن صورت معروف بود. پیغمبر اکرم او را به رسالت نزد قیصر روم شرقی (هرقل ) فرستاد (6 تا 7 هَ . ق .). دحیة تا زمان خلافت معاویه ...
-
یکدله
لغتنامه دهخدا
یکدله . [ ی َ / ی ِ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) موافق و بی ریا و بی نفاق . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). صادق . (ناظم الاطباء). متفق .(غیاث ). یکدل . صمیمی . (یادداشت مؤلف ) : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولو...
-
یک تنه
لغتنامه دهخدا
یک تنه . [ ی َ / ی ِ ت َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) تنها و یکه . (برهان ) (آنندراج ). منفرد. (ناظم الاطباء). به تن واحد. انفراداً. به تنهایی . وحیداً. فریداً. (یادداشت مؤلف ) : سواری نشد پیش او یک تنه همی تاخت از قلب تا میمنه . فردوسی .همی گشت گرد سپه یک...
-
مشیمیه
لغتنامه دهخدا
مشیمیه . [ م َ می ی َ / ی ِ ] (ع اِ) یکی از پرده های کره ٔ چشم مهره داران است که بین دو پرده ٔ دیگر قرار دارد و شامل رگهای خونی و مواد رنگین است . (از فرهنگ اصطلاحات علمی ). طبقه ٔ عروقی رنگ دانه داری است که پنج ششم خلفی کره ٔچشم را می پوشاند و ادامه...
-
دوایر
لغتنامه دهخدا
دوایر. [ دَ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ دایره . دایره ها. (ناظم الاطباء). رجوع به دوایر و دایره شود.
-
دایرات
لغتنامه دهخدا
دایرات . [ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ دایره . دائرات . رجوع به دایره و نیز رجوع به دائرة شود.