کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دایره العلوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گردش دایره
لغتنامه دهخدا
گردش دایره . [ گ َ دِ ش ِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محیط دایره : پیشینگان نمی پنداشتند که گردش دایره سه بار چند قطر است . (التفهیم ابوریحان بیرونی ).
-
نیم دایره
لغتنامه دهخدا
نیم دایره . [ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قوس . (یادداشت مؤلف ). منحنی ای معادل نصف دایره . قوسی بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایره ٔ فلک به شش برج قسمت پذیرد. (نوروزنامه ).به گرد نقطه ٔ سرخت عذار سبز چنان که نیم دایر...
-
هفت دایره
لغتنامه دهخدا
هفت دایره . [ هََ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس : گفتم ز هفت دایره این هفت هشت میل گفتا ز هفت سایره این هفت هشت اثر.ناصرخسرو.
-
ربع دایره
لغتنامه دهخدا
ربع دایره . [ رُ ع ِ ی ِرَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح هیأت ) یک قسمت از چهار قسمت هر دایره یعنی نود درجه ، چه هر دایره را به سیصدوشصت درجه قسمت کرده اند. (ناظم الاطباء).
-
دایره بستن
لغتنامه دهخدا
دایره بستن . [ ی ِ رَ / رِ ب َ ت َ] (مص مرکب ) حلقه زدن . دایره زدن . بشکل دایره ایستادن . گرداگرد چیزی قرار گرفتن . جرگه زدن : رقص میدان گشاد ودایره بست پر درآمد بپای و پویه بدست .نظامی .
-
دایره زدن
لغتنامه دهخدا
دایره زدن . [ ی ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) حلقه بستن . دائره بستن . || زدن دورویه و دف . نواختن دایره .به نوازش درآوردن دورویه . رجوع به دائره زدن شود.
-
دایره زنگی
لغتنامه دهخدا
دایره زنگی . [ ی ِ رَ / رِ زَ ] (اِ مرکب ) رجوع به دایره (در معنی آلت موسیقی ) شود.
-
دایره ساختن
لغتنامه دهخدا
دایره ساختن . [ ی ِ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) شکل دایره ترتیب دادن . دائره کشیدن . || بشکل دایره درآوردن یا درآمدن . دایره وار ایستادن . با قوسی ایستادن اشخاص یا چیدن و ایستانیدن اشیاء.شکل دایره پدید آوردن . || نوشتن نام امرابشکل دایره تا تصور تقدم و ...
-
دایره کشیدن
لغتنامه دهخدا
دایره کشیدن . [ ی ِ رَ / رِ ک َ د ] (مص مرکب ) خطی گرد کشیدن . صورت دائره رسم کردن . || شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن . || رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دیگری در ب...
-
دایره چی
لغتنامه دهخدا
دایره چی . [ ی ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دایره زن . دایره نواز. رجوع به دائره چی شود.
-
دایره زن
لغتنامه دهخدا
دایره زن . [ ی ِ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) که دایره زند. که حلقه بندد. که گرداگرد چیزی درآید. که چنبره زند. || که دایره نوازد. که دورویه و دف و دایره را که آلت موسیقی است بنوازش درآورد.
-
دایره ساز
لغتنامه دهخدا
دایره ساز. [ ی ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که دایره سازد. که دایره ترتیب دهد. که چنبره و حلقه زند. || که دایره کشد. که شکل دایره رسم کند. || که دایره (آلت موسیقی ) سازد. که ترتیب دایره کند.
-
دایره کردار
لغتنامه دهخدا
دایره کردار. [ ی ِ رَ / رِ ک ِ ] (ص مرکب ) دایره وار. بر سان دایره . گرد و مدور همانند دایره : دایره کردار میان بسته باش ور فلکی با فلک آهسته باش .نظامی .
-
دایره کش
لغتنامه دهخدا
دایره کش . [ ی ِ رَ / رِ ک َ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دایره . رسم کننده ٔ دایره . رجوع به دائره شود. || (اِ مرکب ) پرگار. پرگال .
-
دایره وار
لغتنامه دهخدا
دایره وار. [ ی ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مانند دایره . چون دایره . دائره وار. گردهمچون دایره . دایره کردار. برسان دایره : بگرد نقطه ٔعالم سپهر دایره وارندیده شبه تو چندانکه میکند دوران .سعدی .