کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داو زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داو زدن
لغتنامه دهخدا
داوزدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بنوبت بازی کردن .- داوتمامی زدن ؛ ادعای کمال کردن . دعوی کمال کردن .
-
واژههای مشابه
-
دأو
لغتنامه دهخدا
دأو. [ دَءْوْ ] (ع مص ) فریفتن گرگ و چپ دادن . روباه بازی کردن غزال را. (منتهی الارب ). دأی . (تاج المصادر بیهقی ).
-
داو بردن
لغتنامه دهخدا
داو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن در بچنگ آوردن نوبت بازی نرد و جز آن . بدست آوردن نوبت بازی پیش از حریف . نوبت بردن . دَو بردن . (در تداول مردم قزوین ) : از پسر نردباز داو گران تر ببروز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم . منوچهری .بردم از نراد گیت...
-
داو خواستن
لغتنامه دهخدا
داو خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پیشی نوبت خواستن . خواستار نوبت مقدم شدن : از قضا در ده وبای گاو خاست از اجل این روستایی داو خواست گاو را بفروخت حالی خر خریدگاویش بود و خری بر سر خریدچون گذشت از بیع ده روز شماراز وبای خر خرش میمرد زار.عطار.
-
داو دادن
لغتنامه دهخدا
داو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج . || مجال دادن . مهلت دادن . گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاوکشته را هرگز سگان ندهند داو.مولوی .
-
داو طلبیدن
لغتنامه دهخدا
داو طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن داو (در بازی ). رجوع به داو شود.
-
داو کردن
لغتنامه دهخدا
داو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داو یافتن . بمراد رسیدن . بمراد نقش نشستن .
-
داو کشیدن
لغتنامه دهخدا
داو کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) داو نوبت نرد و شطرنج است و یا نوبت است از بازی و نوبت تیر قماراندازی و از داو کشیدن مراد ظاهراً پرداختن به نوبت است با کشیدن تیر قمار و جز آن .
-
داو نیافتن
لغتنامه دهخدا
داو نیافتن . [ن َ ت َ ] (مص مرکب ) مقابل داو یافتن . || کنایه از نانشستن نقش باشد بمراد. (برهان ). کنایه از اینست که نقش بعیش و مراد ننشیند. چیزی بدلخواه نیافتن . ناکامی . مقابل نشستن نقش است بمراد : حجام به نرد عیش غم داو نیافت در عرصه ٔ غم بغیر غم ...
-
داو یافتن
لغتنامه دهخدا
داو یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نقش نشستن بمراد. بهدف رسیدن .
-
جستوجو در متن
-
بازی دادن
لغتنامه دهخدا
بازی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . کسی را مغبون کردن : اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی .داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
نقش زدن
لغتنامه دهخدا
نقش زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقش نوشتن . (آنندراج ). رقم زدن . نگاشتن . نگاریدن . نوشتن : هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشرآیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین . خاقانی .سه فرهنگ نامه زفرخ دبیربه مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی .نه هرکو نقش نظمی زد کلامش...
-
دو
لغتنامه دهخدا
دو. [ دَ / دُو / دُ ] (اِ) مخفف داو، نوبت بازی قمار و غیره .- از زیر دو دررفتن ؛ از کاری مشکل تن زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به داو شود.- دو بودن ؛ بسنده بودن . کافی بودن . فایق بودن : او صد تا مثل من و ترا دو است ؛ یعنی فایق و بسنده است . (یادداش...