کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داور قاجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داور قاجار
لغتنامه دهخدا
داور قاجار. [ وَ ] (اِخ ) نواب شاهزاده امام وردی میرزا برادر بطنی رکن الدوله است . در دولت سلطان محمدشاه بملک عثمانی گریخت و در بغداد بماند و بزیارت عتبات پرداخت این بیت از اوست :هر چه میخواهی بگو و هر چه میخواهی بکن دوست میدارم ترا گر دشمن جانم شوی ...
-
واژههای مشابه
-
گیتی داور
لغتنامه دهخدا
گیتی داور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) داور گیتی . آنکه در گیتی داور باشد. حاکم و قاضی در گیتی . || آنکه به عدل داوری کند : با تیغ گردون پیکرش گردون شده خاک درش وز رای گیتی داورش گیتی نمودار آمده .خاقانی .
-
زمین داور
لغتنامه دهخدا
زمین داور. [ زَ وَ ] (اِخ ) ناحیه ٔ تاریخی میان سجستان وغور. این ناحیه عبارت بوده است از دره ٔ وسیعی که رود هیرمند از جبال هندوکش تا بست در آن جاری است . بنابر مآخذ اسلامی ، ناحیه ٔ حاصلخیز و پرجمعیت بوده است وچهار شهر عمده به اسامی درتل یا تل ، درغش...
-
جان داور
لغتنامه دهخدا
جان داور. [ وَ ] (ص مرکب ) داور جان . دادرس جان . آنکه داد جان خواهد : گویمت کامروز جانم رفت دوشی بر زنی چون توئی جان داور جان حال جان چون بشنوی .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 296).رجوع به جان شود.
-
دین داور
لغتنامه دهخدا
دین داور. [ وَ ] (ص مرکب ) که داور وی دین باشد، که در داوری از دین مدد بجوید. || داور دین . حاکم شرع : دادخواهان که ز بیداد فلک ترسانندداد از آن حضرت دین داور دانا بینند.خاقانی .
-
داور داوران
لغتنامه دهخدا
داور داوران . [ وَ رِ وَ ] (ترکیب اضافی ) قاضی قاضیان . حاکم حاکمان . || (اِخ ) پروردگار و خدای تعالی که بر داوران داور است : بهر جا که موکب درآری براه کنی داور داوران را پناه .نظامی .
-
داور شدن
لغتنامه دهخدا
داور شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حاکم و قاضی شدن . درمقام قضا و حکومت قرار گرفتن . حکم شدن : اگر داد و بیداد داور شوندبود داد تریاق و بیداد سم .ناصرخسرو.
-
داوران داور
لغتنامه دهخدا
داوران داور. [ وَ وَ ] (اِ مرکب ) داور داوران . حاکم حاکمان . رجوع به داور داوران شود.
-
علی اکبر داور
لغتنامه دهخدا
علی اکبر داور. [ ع َ اَ ب َ رِ وَ ] (اِخ ) از رجال قرن اخیر. رجوع به داور شود.
-
جستوجو در متن
-
ساری
لغتنامه دهخدا
ساری . (اِخ ) نام شهری بود از مازندران قریب به شهر آمل . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است بسیار قدیم به مازندران ، از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم انوشیروان دادگر از طبقه ٔ آل باوند بوده و با ملوک بنی امیه معاصر ولیکن تا زمان خلافت عباس...
-
طرب نایینی
لغتنامه دهخدا
طرب نایینی . [ طَ رَ ب ِ ] (اِخ ) اصفهانی . نامش میرزا محمدجعفر فرزند میرزا محمد حسین نائینی ، برادر میرزا محمدمنشی باشی رحمةاﷲ علیه است . مولدش شهر اصفهان ، در سنه ٔ 1223 هَ . ق . که موکب همایون حضرت خاقان صاحبقران فتحعلیشاه قاجار طاب ثراه بجانب عرا...
-
شاه
لغتنامه دهخدا
شاه . (اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی ). پادشاه . (صحاح الفرس ).پادشاه را گویند. (معیار جمالی ) (از مؤید الفضلاء).آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور. تاجدار.سلطان . ملک . صاحب تاج . شه . خدیو. شهریار. خدیش . خسرو. میر. امیر. شاهنشاه . حکم...