کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . (اِ) کنیزک . (برهان ) (غیاث ). امه . خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه . وصیفه . خادمه . پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مقابل بنده . مقابل عبد. دَدَه . پرستار چون زن باشد. قثام . ام دفار. دفار. رغال . معز. کهداء. (منتهی الارب ). کنیزی...
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . [ ه َ ] (اِخ )استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب شرقی دریای خزر سکنی داشتند موسوم به داه یا بزبان اوستائی «دا اِ» بودند. (ایرا...
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . [ هِن ](ع ص ) رجل داه ؛ مرد زیرک . ج ، دهاة. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
داه زاده
لغتنامه دهخدا
داه زاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنیززاده . غیر نژاده و بی اصل . مقابل شاهزاده ، نژاده و اصیل : شاهزاده بوی چو داری مال داه زاده شوی چو بد شد حال .سنائی .
-
داه ودو
لغتنامه دهخدا
داه ودو. [ هَُ دُ ] (عدد مرکب ) دوازده . دو باضافه ٔ ده . داه صورتی از ده است و «داه و دو» یعنی ده بعلاوه ٔ دو. عدد بعد از یازده و قبل از سیزده . || (اِ مرکب ) مجازاً دوازده برج : ابر داه ودو هفت شد کدخدای گرفتند هریک سزاوار جای .فردوسی .
-
واژههای همآوا
-
داح
لغتنامه دهخدا
داح . (ع اِ) بازیچه ٔ بچگان . (دهار). || نقشی است رنگین که بر لوح کشند برای مشغولی کودکان . || دست برنجن تافته بابریشم . || نوعی از بوی خوش . || نقش و خطوط که بر گاو و غیر آن باشد. (منتهی الارب ). نقش و نگار.
-
جستوجو در متن
-
رغال
لغتنامه دهخدا
رغال . [ رَ ] (ع اِ) داه و کنیز . (ناظم الاطباء). داه . (منتهی الارب ).- ابنارَغال ؛ دو کوه اند نزدیک ضریه . (منتهی الارب ).
-
بعنس
لغتنامه دهخدا
بعنس . [ ب َ ن َ ] (ع اِ) داه خویله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داه گول و احمق . (ناظم الاطباء).
-
کهداء
لغتنامه دهخدا
کهداء. [ ک َ ] (ع اِ) داه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنیز و داه . (ناظم الاطباء). کنیز، و به جهت سرعت او در خدمت چنین گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به دو ماده ٔ قبل شود.
-
دهون
لغتنامه دهخدا
دهون . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَهی . (ناظم الاطباء). رجوع به دهی شود. || ج ِ داه .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به داه و داهی شود.
-
مدوه
لغتنامه دهخدا
مدوه . [ م ُ دَوْ وِه ْ ] (ع ص ) شتر را به سوی بچه خواننده به لفظ داه داه یا ده ده . (از آنندراج ). نعت فاعلی است از تدْویه . رجوع به تدْویه شود.
-
دا
لغتنامه دهخدا
دا. (اِ) مخفف دایه ، داه . || (در تداول مردم بختیاری ) مادر. ام . والده .