کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانش سرشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانش سرشت
لغتنامه دهخدا
دانش سرشت . [ ن ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که دانش در سرشت دارد. که علم و فضل در نهاد و طبیعت دارد. که علم در طینت و نهاد دارد. || (ن مف مرکب ) سرشته بدانش . مجهز بعلم . به دانش برآمده . بفضل و علم پرورش یافته : زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دانشی در...
-
واژههای مشابه
-
اختر دانش
لغتنامه دهخدا
اختر دانش . [ اَ ت َ رِ ن ِ ] (اِخ ) کنایه از مشتری و عطارد. (مؤید الفضلاء) (برهان قاطع) : مرا از اختر دانش چه حاصل که من تاریکم ، او رخشنده اجزا.خاقانی .
-
حبش دانش
لغتنامه دهخدا
حبش دانش . [ ح َ ب َ ش ِ ن ِ ] (اِخ ) ملاعلی . رجوع به دانش شود.
-
دانش اصفهانی
لغتنامه دهخدا
دانش اصفهانی . [ ن ِ ش ِ اِ ف َ ] (اِخ ) اسمش آقامحمدعلی مشهور به آقابزرگ از معارف نجبای آن ولایت و خواجه ای جواد بوده است . ازوست :باز از شکایتی ز من آزرده شد دلش ما را بحال خود نگذارد زبان ما.نمردم تا شد از زخم دگر آزرده آن بازونمیدانم که خواهد خوا...
-
دانش اندوختن
لغتنامه دهخدا
دانش اندوختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) علم اندوختن . دانش الفنجیدن . دانش الفختن . ذخیره کردن دانش . علم فراگرفتن .
-
دانش سگال
لغتنامه دهخدا
دانش سگال . [ ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) سگالنده ٔ دانش . دانشمند : شگفتی بدان روی سوی شمال چه گوید جهاندیده دانش سگال . اسدی .بپاسخ چنین گفت دانش سگال که این گاو نزدیک من هست سال . اسدی .چو هندوی دانا بچندین سؤال زبون شد ز فرهنگ دانش سگال .نظامی .
-
دانش آباد
لغتنامه دهخدا
دانش آباد. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) آبادشده بدانش . علم آباد. آنجاکه بعلم و دانش آباد و معمور شده باشد : نیست در هیچ دانش آبادی فحل و داناتر از من استادی .نظامی .
-
دانش آرا
لغتنامه دهخدا
دانش آرا. [ ن ِ ] (نف مرکب ) دانش آرای . دانش پیرا. (آنندراج ).آراینده ٔ دانش . زینت دهنده ٔ فضل و دانش : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
دانش آزما
لغتنامه دهخدا
دانش آزما. [ ن ِ ] (نف مرکب ) آزماینده ٔ دانش . آزماینده ٔ علم و فضل . امتحان کننده ٔ دانش . علم آزما : نسبت خاقان بمن کنند گه فخرور نگرد دانش آزمای صفاهان .خاقانی .
-
دانش آموزناک
لغتنامه دهخدا
دانش آموزناک . [ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب آنندراج آرد: جناب خیرالمدققین در شرح این بیت :توئی برترین دانش آموزناک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک .میفرمایند مخفی نماند که صیغه ٔ امر گاه به معنی فاعل آید و گاه به معنی مصدر چنانچه لفظ گو که امر است در سخنگو به ...
-
دانش آموزی
لغتنامه دهخدا
دانش آموزی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش آموز. طالب علمی . طلب علم . علم آموزی . تعلم : از سر فرخی و فیروزی کرد از آن خضر دانش آموزی . نظامی .وآنکه دانش نباشدش روزی ننگ دارد ز دانش آموزی . نظامی .از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده ...
-
دانش آور
لغتنامه دهخدا
دانش آور.[ ن ِ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دانش . حامل علم . عرضه کننده ٔ دانش و علم و فضل . عالم . دانشمند : آن دانش آوری که رزین فهم فیلسوف در بحر دانشش نتواند زدن شنا.اسدی .
-
دانش الفنج
لغتنامه دهخدا
دانش الفنج . [ ن ِ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دانش اندوز. علم اندوز. که علم و فضل ذخیره کند. که دانش بسیار اندوخته سازد. که علم بسیار فراگیرد : ز الفنج دانش دلش گنج بودجهاندیده و دانش الفنج بود.ابوشکور بلخی .
-
دانش اندوخته
لغتنامه دهخدا
دانش اندوخته . [ ن ِ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دانش اندوختن . دانشمند. فاضل و عالم : جهان دیده و دانش اندوخته سفرکرده و صحبت آموخته .سعدی .