کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانشگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانشگر
لغتنامه دهخدا
دانشگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) دانشمند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). دانشور. دانشی . دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل . (برهان ). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) : چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد. طیان .بیت فو...
-
جستوجو در متن
-
فروآرمیدن
لغتنامه دهخدا
فروآرمیدن . [ ف ُ رَ دَ ] (مص مرکب ) فروآرامیدن . آرام گرفتن . ساکت شدن : برادر چو آوازخواهر شنیدز گفتار و پاسخ فروآرمید. فردوسی .چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد.طیان .
-
دانشی
لغتنامه دهخدا
دانشی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) دانشمند. عالم . اهل دانش . بادانش . (برهان ). دانشور. دانشومند. دانشگر. صاحب دانش .دانشگر است که دانشمند و دانا باشد. دانا و مرد دانا و خردمند و عاقل . (ناظم الاطباء). نحریر : همه موبدان آفرین خواندندبر آن دانشی گوهر افشاندن...
-
دانشور
لغتنامه دهخدا
دانشور. [ ن ِ وَ ] (ص مرکب ) دانشمند. دارای دانش . صاحب علم و دانش . دانا. عالم . دانشگر. دانشی . دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال . (ناظم الاطباء). خداوند و دارنده ٔ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است . (برهان ) : مر این جان...
-
آرمیدن
لغتنامه دهخدا
آرمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) (شاید از: آ، ادات نفی و سلب + رمیدن ) آرامیدن . سکون . رکون . آرام شدن . استراحت . مستریح شدن . راحت یافتن . آسوده شدن . بیاسودن . آسودن . استقرار. قرار. آسایش . اِتّداع . انمهلال . خفتن . آرام گرفتن . قرار گرفتن . بی جنبش شد...
-
دانشمند
لغتنامه دهخدا
دانشمند. [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) عالم . دانشی . صاحب دانش . (انجمن آرا). ساحر. کرسی . داناج . دنوج . شیخ . دانش پژوه . (لغت نامه ٔ اسدی ). بسیار دانا. حر. نحریر. (نصاب ). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل . دانا. حامل علم : حملةالعلم فی الاسلام اکثرهم الع...
-
طیان
لغتنامه دهخدا
طیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان ب...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل و دانستن چیزی باشد. (برهان ). درایت . فقاهة. فقه . فضل . ادب . (صراح ). علم . حکمت . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در ...
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زَ ] (اِ) بمعنی فوت و موت و مرگ باشد. (برهان ). بمعنی مرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). موت . مرگ . اجل . (ناظم الاطباء). زمانه : ترا خود زمان هم به دست من است به پیش روان من این روشن است . فردوسی .ز توران ...