کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانستنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانستنی
لغتنامه دهخدا
دانستنی . [ ن ِت َ ] (ص لیاقت ) درخور دانستن . سزاوار دانستن . زیبای معرفت : اما یک نکته معلوم تو نیست و آن دانستنی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 336). و چند نکت دیگر بود سخت دانستنی . (تاریخ بیهقی ص 104). چند شغل فریضه که پیش داشت [ مسعود ] و پیش آمد ...
-
جستوجو در متن
-
تریستان لرمیت
لغتنامه دهخدا
تریستان لرمیت . [ ت ْ ل ِ ] (اِخ ) از مارشالهای فرانسه و از افسران دربار شارل هفتم و لویی یازدهم و از مردان بی رحم بودکه به قوانین و عدالت اعتنایی نداشت . هنگامی که بی نظمی های شدیدی بر اثر جنگهای صد ساله در فرانسه روی داد او کمترین اقدامی در ایجاد آ...
-
مکیف
لغتنامه دهخدا
مکیف . [ م ُ ک َی ْ ی َ ] (ع ص ) دارای کیفیت . (ناظم الاطباء). کیفیت داده . کیفیت یافته : مکیف به فلان کیفیت . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چیزهای زمین از جواهر و نبات وحیوان با بسیاری انواع و اشکال و صورتها و مزه ها و رنگها و فعلهای مختلف همه مک...
-
نکت
لغتنامه دهخدا
نکت . [ ن ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ نکته . رجوع به نکته شود : در هر سخنی زآن ِ تو علمی و سخائی ست در هر نکتی زآن ِ تو حلمی و وقاری ست . فرخی .سخنانش همه یک سر نکت است گر سخن گوید تو نکته شمر. فرخی .ای سخن های تو اندر کتب علم نکت وی هنرهای تو بر جامه ٔ فرهنگ...
-
طاهر مقدسی
لغتنامه دهخدا
طاهر مقدسی . [ هَِ رِ م َ دِ / م ُ ق َدْ دَ ] (اِخ ) از طبقه ٔ ثالثه است از بزرگان مشایخ شام ، و قدمای ایشان . ذوالنون مصری را دیده ، و با یحیی جلا صحبت داشته ، عالم بوده . گویند شبلی وی را حبرالشام خواندی . طاهر مقدسی گوید: ذوالنون مرا گفت : العلم ف...
-
تاتوره
لغتنامه دهخدا
تاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (برهان ). شکل و بخاو که بر دست و پای اسب گذارند. چدار و بندی که بر دست و پای چارپ...
-
فلسفه
لغتنامه دهخدا
فلسفه . [ ف َ س َ ف َ / ف ِ ] (معرب ، اِ) اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است : فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت . علم به حقایق موجودات به اندازه ٔ توانایی بشر. حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند: فلسفه ٔ عملی یا حکمت ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری ، مشهدی ، مسی ، آهنی که در تقدیر «از» یا «اهل » از آن مفهوم می شود: شیرازی (= اهل شیراز)، ...
-
اسپنسر
لغتنامه دهخدا
اسپنسر. [ اِ پ ِ س ِ ] (اِخ ) هربرت . وی در قرن نوزدهم بزرگترین فیلسوف انگلیسی بشمار است . مولد او بسال 1820 م . پدر وجدّ وی معلم کتاب بودند. خود او هنگام تعلم به ریاضیات و علوم فنی مایل بود و مهندسی آموخت ، لیکن دروس وی منتظم نبود، به کتاب خواندن نی...
-
ضوء
لغتنامه دهخدا
ضوء. [ ض َوْءْ ] (ع اِ) روشنائی . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). پرتو. (زمخشری ). روشنی . نور. سنا. شید. فروغ . روشنی آفتاب . (غیاث ). ضواء. (منتهی الارب ). ضیاء. ج ، اَضواء. (مهذب الاسماء) : در رزم همچو شیر همیدون همه دلی در بزم همچو شمس همید...
-
اشاعرة
لغتنامه دهخدا
اشاعرة. [ اَ ع ِ رَ ] (اِخ ) ج ِ اشعری ، بمعنی پیرو طریقه ٔ مخصوص اشعریان . اساس طریقه ٔ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجری بعنوان فرقه ٔ اشعری ظهور کرد و بنام مشهورترین رؤسای این فرقه ، ابوالحسن اشعری ، معر...
-
مسمط
لغتنامه دهخدا
مسمط. [ م ُ س َم ْ م َ ](ع ص ، اِ) حکمی که رد نشود. حکم روان : حکمک مسمطاً؛أی متمماً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). أیضاً یقال : خذ حقک مسمطاً؛ أی سهلا مجوزاً نافذاً. (اقرب الموارد). || هو لک مسمطاً، أی هنیاً؛ آن برای تو گوارا باد...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . (اِ) مختصر کلمه ٔ یونانی پری فریا بمعنی دایره . علامتی مختار نشان دادن رابطه ٔ ثابت میان محیط دایره را با قطر آن . نسبت طول محیط هر دایره بقطر آن ، و آن تقریباً مساوی 3/14 است و آن را بدین علامت p نمایش دهند.تاریخ عدد ((پی )) در شرق و غرب : همچن...
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن الحسین البیهقی . او یکی از علمای مشهور قرن ششم هجری است ، و در حدود سنه ٔ 490 هَ . ق . متولد شده و در سنه ٔ 565 هَ . ق . وفات یافته است و معاصر محمدبن عبدالکریم شهرستانی ...