کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دام و داحول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دام و داحول
لغتنامه دهخدا
دام و داحول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داحول عربی است به معنی پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند. (منتهی الارب ). رجوع به دام و رجوع به داحول و نیز رجوع به «دام داهول » و داهل و داهول شود.
-
واژههای مشابه
-
دأم
لغتنامه دهخدا
دأم . [ دَ ءَ ] (ع مص ) ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب ). || بلندی دیوار. || بلند کردن . || دأم الشی ؛ ای سکن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دأم
لغتنامه دهخدا
دأم .[ دَ ءَ ] (ع اِ) هر چه بپوشد ترا. (منتهی الارب ).
-
دام دام
لغتنامه دهخدا
دام دام . (اِ) تام تام . رجوع به تام تام شود.
-
قره دام
لغتنامه دهخدا
قره دام . [ ق َ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپه ٔ شهرستان گنبدقابوس واقع در 4000 گزی باختر مراوه تپه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
چشمه ٔ دام
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ دام . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شبکه های دام . (آنندراج ) : خال تو همچو حلقه ٔ زلف تو دلرباست این دانه را ز چشمه ٔ دام آب داده اند.سلیم (از آنندراج ).
-
دام افضاله
لغتنامه دهخدا
دام افضاله . [ م َ اِ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته باد افضال او. بردوام باد افزونی دادن او. جاودان باد برتری دادنش .
-
دام افکندن
لغتنامه دهخدا
دام افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام انداختن . (غیاث ). تعبیه کردن دام . دام چیدن . (غیاث اللغات ). فرونهادن دام : دام بدریا فکنده بودسلیمان خازن انگشتری بدام برآمد.خاقانی .
-
دام بقائه
لغتنامه دهخدا
دام بقائه . [ م َ ب َ ءُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته باد پایندگی او. بردوام باد زیستنش .
-
دام بقاه
لغتنامه دهخدا
دام بقاه . [ م َ ب َ ] (ع جمله دعائیه ) رجوع به دام بقائه شود.
-
دام چیدن
لغتنامه دهخدا
دام چیدن . [ دَ ](مص مرکب ) مقابل دام بازچیدن . (غیاث ). دام نهادن .
-
دام زدن
لغتنامه دهخدا
دام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تعبیه کردن دام . دام نهادن . (غیاث اللغات ذیل دام ).
-
دام عنکبوت
لغتنامه دهخدا
دام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است . واله هروی (از آنندراج...
-
دام کشیدن
لغتنامه دهخدا
دام کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام گستردن . تله نهادن . دام نهادن . (از غیاث اللغات ذیل دام ). || برداشتن دام . || نجات بخشیدن گرفتاری را.