کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامگاه
لغتنامه دهخدا
دامگاه . (اِ مرکب ) دامگه . جای دام . آنجاکه دام نهند یا نهاده بود. جای دام کشیدن . (آنندراج ). آنجا که تله گذارند یا گذارده بودند : اهل تمیز و عقل از این دامگاه صعب غافل نیند گرچه بدین دامگه درند. ناصرخسرو.وارهان زین دامگاه غم مراکآرزوی آشیان می آید...
-
جستوجو در متن
-
استقواء
لغتنامه دهخدا
استقواء. [ اِ ت ِق ْ ] (ع مص ) تقویه ٔ صید خواستن از کسی . (منتهی الارب ).خواستن از کسی که جانوران را بجانب دامگاه براند.
-
تقویه
لغتنامه دهخدا
تقویه . [ ت َ ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). || گرداگرد شکار آمدن تا به دامگاه آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کوچه راه
لغتنامه دهخدا
کوچه راه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) راه باریک . (فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان . نظامی .طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست .صائب (از بهار عجم ).
-
دامگه
لغتنامه دهخدا
دامگه . [گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دامگاه . مخفف دامگاه : پرواز چون کنند ازین دامگه برون دو قاف را گرفته بچنگال میبرند.ناصرخسرو.اهل تمیز و عقل ازین دامگاه صعب غافل نیند گرچه بدین دامگه درند. ناصرخسرو.هرلحظه هاتفی بتو آواز میدهدکاین دامگه نه جای امانست الام...
-
ایوب
لغتنامه دهخدا
ایوب . [ اَی ْ یو ] (اِخ ) پسر خواجه ابوبکر است که قاضی سمرقند بود، و خواجه ایوب همچون پدرش جامع فضایل و کمالاتست و شعر نیز میگویند. غزل :میی که ساقی خونین دلان بجام انداخت پی خرابی عشاق تلخکام انداخت رمیده بود از این دامگاه مرغ دلم فریب دانه ٔ خال ت...
-
گستاخ وار
لغتنامه دهخدا
گستاخ وار. [ گ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) گستاخ مانند. دلیرآسا. جسورگونه : بدین دل گرفته ست گستاخ واربه زرّ و به سیم اندرون خانمان . فرخی .بر در شوخی بنه شرم و خردوآنگهی گستاخ وار اندر خرام . ناصرخسرو.چو شب درآمد گستاخ وار درشدند و بار خواستند. (اسکندرنا...
-
فسونگر
لغتنامه دهخدا
فسونگر. [ ف ُ گ َ ] (ص مرکب ) فسون خوان . فسون ساز. آنکه جادو و نیرنگ کند : فسونگر چو بر تیغ بالا رسیدز دیبا یکی پر بیرون کشید. فردوسی .فسونگر به گفتار نیکو همی برون آرد از دردمندان سقم . ناصرخسرو.ترا سیمرغ و تیر گز نبایدنه رخش و جادوی زال فسونگر. از...
-
مرغدل
لغتنامه دهخدا
مرغدل . [ م ُ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از بی دل و ترسنده و واهمه ناک . (برهان ) (آنندراج ). که زود ترسد. جبان . بددل . گاودل . ترسناک . شتردل . غردل . کلنگ دل . اشتردل . آهودل . ترسو. بُزدل : گفت [ بوسهل زوزنی ] ای بوالحسن تو مردی مرغدلی سر دشمنان چنین ب...
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (اِخ ) تبریزی . خواجه همام الدین بن علایی تبریزی ، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است . خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است :همام را سخن دلفریب و شیرین ...
-
رخنه کردن
لغتنامه دهخدا
رخنه کردن . [ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سوراخ کردن . شکافتن . شکاف ایجاد کردن . چاک پدید آوردن : به تیغ پاره کند ورقه های چون پولادبه تیر رخنه کند غیبه های چون سندان .فرخی .به پای پست کند برکشیده گردن شیربه دست رخنه کندلاد آهنین دیوار. عنصری ....
-
رهاندن
لغتنامه دهخدا
رهاندن . [ رَ دَ ] (مص ) رهانیدن . آزاد کردن . نجات دادن .خلاص نمودن . آزادی دادن . (ناظم الاطباء). آزاد کردن از بند. (آنندراج ). جدا کردن . نجات دادن : وین فره [ پیر ] زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد ازو ایزد جبار مرا. رودکی .تبهای دیرینه را منفعت کند...
-
پایدام
لغتنامه دهخدا
پایدام . (اِ مرکب ) پادام . تَله . دام . حباله . (ملخص اللغات حسن خطیب ). داحول . مصلی . (السامی فی الاسامی ). مِصلاة. کُفَّه : نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد ح...
-
ستور
لغتنامه دهخدا
ستور. [ س ُ ] (اِ) پهلوی «ستور» (اسب )، اوستا «سته اوره » ، سانسکریت «ستهااورین » (بار اسب ، بار ورزاو)، استی «ستورت آ» (حیوان خانگی )، کردی زازا عاریتی دخیل «استور» ، شغنی «ستور» ، سریکلی «ستائور وستائر» (حیوان بارکش ، ورزاو بالغ)، یغنویی «سوتور» (گ...