کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامداری
لغتنامه دهخدا
دامداری . (حامص مرکب ) عمل دامدار. دام داشتن . نگهبانی دام (آلت صید). حفظ دام (آلت صید). || شکار کردن . صید کردن . صیادی . دامیاری . || نگهبانی و حفظ دام (حیوان اهلی ). پرورش و استفاده ٔ از دام . چون گوسفندداری و گاوداری . داشتن و پروردن حیوانات اهلی...
-
جستوجو در متن
-
ینی بازار
لغتنامه دهخدا
ینی بازار. [ ی ِ ] (اِخ ) خطه ای است در بین دو ولایت قوصوه و بوسنه با 7350 کیلومتر مربع مساحت و 153000 تن جمعیت ، مرکب از مسلمان و مسیحی . خاک آن سرسبز و حاصلخیز است و شغل اهالی بیشتر دامداری است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
شارول
لغتنامه دهخدا
شارول . [ رُ ] (اِخ ) مرکز آروندیسمان سون - ئه - رلوار، واقع در ملتقای رودخانه های اَرکونس و سمانس که برود لوار می ریزد: دارای 3300 تن جمعیت است . دامداری و دامپروری و مرغداری و چینی سازی و صنایع ذوب فلزات آن معروف است .
-
دام داشتن
لغتنامه دهخدا
دام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .ناصرخسرو.
-
نظرآباد کوچک
لغتنامه دهخدا
نظرآبادکوچک . [ ن َ ظَ دِ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . در 58هزارگزی شمال غربی کرج ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 108 نفر سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و چغندرقند، صیفی و لبنیات است . شغ...
-
نجار
لغتنامه دهخدا
نجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 16 هزارگزی شمال گیلان و 4 هزارگزی مغرب سرباغ در دشت معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کفرآور و محصولش غلات ، اقسام میوه ، پنبه ، توتون ، لبنیات...
-
زلاند جدید
لغتنامه دهخدا
زلاند جدید. [ زِ دِ ج َ ] (اِخ ) کشوری است که از دو جزیره ٔ بزرگ و نزدیک بهم تشکیل یافته که در اقیانوسیه و بر 12000000 گزی جنوب شرقی استرلیا واقع است . پایتخت آن ولینگتن و شهرهای عمده ٔ آن اوکلاند و کریس چورچ است . این سرزمین از سال 1840 م . مستعمره ...
-
واشینگتن
لغتنامه دهخدا
واشینگتن . [ ت ُ ] (اِخ ) یکی از ایالات ساحلی شمال غربی اتازونی است که از شمال محدود است به کلمبیای کانادا و دارای 179031 کیلومتر مربع مساحت و 1478000 تن سکنه است . واشینگتن ایالتی است کم جمعیت ولی دارای منابع معدنی قابل توجهی است و در آنجا زغال سنگ ...
-
شیروان چرداول
لغتنامه دهخدا
شیروان چرداول . [ شیرْ چ َ وُ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های ده گانه ٔ شهرستان ایلام . حدود: از شمال و شمال باختر به کوه وردلان و ارتفاعات فلاجه ، از طرف خاور و شمال خاوری به رودخانه ٔ صیمره و دهستان هلیلان بخش حومه ٔ کرمانشاه ، از طرف جنوب و جنوب باختر...
-
میاندوآب
لغتنامه دهخدا
میاندوآب . [ دُ ] (اِخ ) قصبه و مرکز بخش میاندوآب از شهرستان مراغه ، واقع در 56 هزارگزی خاوری مهاباد و 40هزارگزی شمال بوکان و 55هزارگزی جنوب باختری مراغه و 187هزارگزی جنوب باختری تبریز، با مختصات جغرافیایی 47 درجه و 6 دقیقه طول و 36 درجه و 58 دقیقه و...
-
چهارمحال
لغتنامه دهخدا
چهارمحال . [ چ َ م َ ] (اِخ ) بخشی است کوهستانی که در جنوب غربی اصفهان بین لرستان ، فارس و خوزستان واقع است و به چهار ناحیه ٔ: زار - کبار - مروه - کندان تقسیم میشود. این بخش محل سکونت دو ایل بزرگ بختیاری به نام چهارلنگ و هفت لنگ میباشد و در تقسیمات ج...
-
یمن شمالی
لغتنامه دهخدا
یمن شمالی . [ ی َم َ ن ِ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (اِخ ) جمهوری عربی یمن شمالی که در جنوب غربی جزیرةالعرب قرار دارد به طول 450هزار گز از ساحل دریای سرخ امتداد می یابد و از سمت جنوب به باب المندب منتهی می شود و مساحت کل سطح آن در حدود 185هزار کیلومتر مربع اس...
-
مجارستان
لغتنامه دهخدا
مجارستان . [ م َ رِ ] (اِخ ) یاهنگری که مجارها آن را «مجیار نپکوزتارساساگ » نامند. یکی از کشورهای اروپای مرکزی است که در مشرق اتریش واقع است و از شمال با چکسلواکی ، از جنوب با یوگوسلاوی و رومانی و از مشرق با رومانی و شوروی هم مرز است . 93300 کیلومتر ...
-
آز
لغتنامه دهخدا
آز. (اِ) زیاد جُستن . زیاده جوئی . افزون خواهی . افزون طلبی . خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص . شره . شُح ّ. تنگ چشمی : از فرطعطای او زند آزپیوسته ز امتلا زراغن . ابوسلیک .جاه است و قدر و منفعه آن را که طَمْع نه عز است و صدر و مرتبه آن را که آز...