کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامان محله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامان محله
لغتنامه دهخدا
دامان محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2هزارگزی جنوب شوسه ٔ رودسر به شهسوار. جلگه است و دارای هوای معتدل و مرطوب و 200 سکنه دارد. آب آن از پلرود است و محصول عمد...
-
واژههای مشابه
-
هم دامان
لغتنامه دهخدا
هم دامان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که دو خواهر را به نکاح داشته باشند، هر کدام هم دامان آن دیگری باشند. (آنندراج ). رجوع به هم داماد شود.
-
آلوده دامان
لغتنامه دهخدا
آلوده دامان . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آلوده دامن . آنکه دامن ملوث دارد. مجازاً، که عفیف نباشد. بی عفاف . فاسق . فاجر : گرمن آلوده دامنم نه عجب همه عالم گواه عصمت اوست . حافظ.|| عاصی . گناهکار. (برهان ).
-
پیوسته دامان
لغتنامه دهخدا
پیوسته دامان . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) متصل دامان . متصل الذیل : نور است بخت روشنش سردرگریبان تنش چون سایه اندر دامنش پیوسته دامان باد هم .خاقانی .
-
بن دامان
لغتنامه دهخدا
بن دامان . [ ب ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایان دامان . (آنندراج ) : ای سنایی جهد کن تا بهر سلطان ضمیراز گریبان تاج سازی وز بن دامان سریر. سنایی .|| کنایه از زمین . (آنندراج ).
-
خشک دامان
لغتنامه دهخدا
خشک دامان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نیکوکار. پاکدامن . خشک دامن . مقابل تردامن : خشک دامان شوم انشأاﷲ. خاقانی .اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمعهمچو شمعاز اشک غرق و خشک دامان دیده اند.خاقانی .
-
دامان کوه
لغتنامه دهخدا
دامان کوه . (اِخ ) کوههای اکراد. نام یکی از سه رشته کوهی که بشمال شرق خراسان است و دامنه ٔ آن بقسمت کویر خوارزم امتداد دارد. رشته ٔ دوم آلاداغ و میرابی نام دارد و در وسط واقع است و رشته سوم جغتای یا کوههای جوین نامیده میشود و در جنوب است . (از ایران ...
-
دامان هور
لغتنامه دهخدا
دامان هور. (اِخ ) از شهرهای مصر. دارای 48هزار سکنه .
-
دامان پر
لغتنامه دهخدا
دامان پر. [ پ َ ] (اِ مرکب ) سپید جنگل .
-
جستوجو در متن
-
بن
لغتنامه دهخدا
بن . [ ب ُ ] (اِ) بنیاد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). پایه . اساس . پای . اصل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو بشنید ازو مرد داناسخن مر آن نامه را پاسخ افکند بن . فردوسی .ز دستور پرسیم یکسر سخن چو کاری نو افکند خواهیم ب...
-
خمینی
لغتنامه دهخدا
خمینی . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) روح اﷲ. آیت اﷲ العظمی روح اﷲ الموسوی الخمینی .ولادت امام : امام خمینی رضوان اﷲ علیه روز بیستم جمادی الثانی (برابر با سالروز میلاد دخت گرامی پیامبر، حضرت فاطمه ٔ زهرا (س ) سال 1320 هَ . ق . در شهرستان خمین چشم به جهان ...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
طیفوری
لغتنامه دهخدا
طیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داشت . وی جدّ اسرائیل بن زکریا الطیفوری است که طبیب فتح بن خاقان بود و چون عبداﷲ پزشک مخصوص ط...